۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

تابو و فتنه

این روزها غائله ای در دانشگاه شیراز به پا شده است که هر آنچه پیش می رود بر نگرانی های آزادی خواهان و حق مدارانِ خرددوست افزون می گردد. اتفاقاتی که در این تلخ ایام سرزمین ما اگر فراوانی دارد، همچنان در سازگاری با همت فعالین و روحیه ناظرین کامیابی نداشته است و قباحت عمل و وقاحت عامل چنان است که رخصت بیان را از اقتدارگرایان و خیره سران حاکم نیز ستانده است. اما اخبار ناگوار محرومیت و محدودیت و محکومیت دانشجویان دانشگاه شیراز، امروز قرین و عجین با فاجعه بازداشت ایشان شده است تا افسوس بر فقدان آزادی و نبود اخلاق در میان قومی آدمی ستیز ما را از فقرهای جامعه مان غافل نگرداند.

شاید نیز تنبه ای باشد بر فعالین این سرزمین که بر همت استبدادستیزی خود بیفزایند و تعلل و تسامح و تساهل بر زنگی تیغ در دست روا ندارند که عجیب سرزمینی است که هر آنچه سنگ است بسته است و هر آنچه سگ است به جان اهل خرد و قلم افتاده. اتحاد سناریونویسان آدمی فروش، مدیرانی سرسپرده و منفعت اندیش و اعوان و انصاری پیرو و جان نثار در دولت دنباله رو و مقلد طلب و ذوب در خویش خواه امروز، چه کمدی ساخته است این تراژدی را. و حال در زمانه بر سن رفتن بازیگران قرائت فاشیستی از دین چه مصائب و فتنه ها که دانشجوی تن به ذلت نداده امروز باید بپذیرد.

پیگیری اتفاقات دانشگاه شیراز و شرح مسائل پیشینی و پسینی آن تریبون، یادآور روزهای پرنشاط و پر هیاهوی پلی تکنیک بود. مشابهت ها چنان فراوان بودند که پیش از شرح برخی شبهات ایجاد شده پس از آن تریبون، تصمیم گرفتم ترسیمی نیز از این دو اتفاق بزرگ چند سال پیش جنبش دانشجویی داشته باشم. شاید که شباهت ها دانشجویان وقادتر و هوشیارتر را در تجربه اندوزی و نقادی و بازسازی جنبش دانشجویی در برابر جریانی از سناریو سازان دانشجوستیز یاری رساند.

روزگاری دانشجویان پلی تکنیک که هر آنچه می توانستند در سال های فعالیت خود در دهه های 70 و 80 کرده بودند در زمانه سرکوب در دولت نهم ایستاده فریاد برآوردند که دانشگاه جای فاشیست هایی چون احمدی نژاد نیست (1) و با مکرر شعار مرگ بر دیکتاتور و انزجار از حکومت زور و دولت مزدور، شدت یافتن تبعیض و فساد و رواج نظامی گری و لشکر کشی به دانشگاه ها را اعتراض کرده بودند (2) و سرانجام با لنگه ای کفش (3) احمدی نژاد را به بهت فرو برده بودند، فردایش به سراغ رهبری رفتند و نقد بر سخنان وی نوشتند (4) و در دفاع از اسلام بر نظریه ولایت فقیه تاختند (5) و بر نشریه ها و دیوار ها و زمین پلی تکنیک نقش زدند که آزادی باید زنده بماند و خشونت طلبانی که دانشگاه را قرق کرده اند و می خواهند آزادی را بُکشند، ره به جایی نمی برند و ایستادگی شان را در برابر شب اندیشان از قعر قرون آمده که می خواستند دانشگاه در حصار میله ها باشد، (6) نشان دادند.

دانشگاه شیراز هم سال 87 با حضور لاریجانی صحنه بیانی از تنفر از احمدی نژاد (7) بود و فردایش نیز تریبون آنجا میزبان نقد به رهبری (8) و نفرت از دولت مردم فریب و حکومت زور و مرگ بر دیکتاتور، عزم استبدادستیز دختران و پسرانی جسور (9) شد. بر سیاست های نادرست دولت و دفن شهدا در دانشگاه تاختند (10) و از ترویج خشونت اعلام انزجار کردند. (11) شاید پس از انتشار گزارش آن تریبون بسیاری انتظار برخوردهای چنینی نیز داشتند و نه از این باب که سخنی ناروا رفته باشد و نه اینکه دانشجوی منتقد مستحق این فتنه ها و رنجش ها و رنج ها باشد. که رسم دیار استبدادی و حکومت دیکتاتوری این باشد که منتقد را به ترکه بیداد و چماق استبداد در هم می شکند و در پی بهانه ای قصری آتش می زند و پیرهن عثمانی می یابد و هیهات من الذله را به هجوم و تاخت و تاز در حریم های ممنوع عقلانیت مبدل می سازد.

اگرچه بر اتفاقات پیشینی و شاید علت و دلیل پروژه پلی تکنیک اشراف کامل داشتم و لحظه به لحظه های اقوال و اعمال آن روزها را به خاطر دارم. ولی از حادثه شیراز اطلاع کافی نداشتم. چه آن که هیاهوی پس از حضور شجاعانه دانشجویان منتقد در 18 آذر نیز در ظلمت افکنی و مبهم مانی وقایع گام برداشت و قضاوت صحیح درباره اتفاقات شیراز را دشوار ساخت. چندی پیش با صحبتی که با دوستان دانشگاه شیراز داشتم آن ها به بازخوانی دقیق و بی پرده از وقایع پرداختند و آنجایی که مستند از عکس و نوشته و فیلم هم بود ارائه دادند تا حجت و دلیل نیز بر گفت خود نشانند.

خلاصه آن بحث این بود که زمینه های برخورد؛ به نتیجه نرسیدن فضای خفقان چند سال اخیر در دانشگاه ها، زایش نیروها و جریانات جدید در دانشگاه و انسجام نیروهای جدید در انجمن اسلامی دانشگاه شیراز و سایر فعالین دانشجویی این دانشگاه است. دوستان به اعتصاب 11 روزه اسفند سال پیش اشاره می کردند و برنامه های متعدد دیگر سال 86 (نشست ها و روزه های سیاسی و تجمعات و ...) را محل تجربیاتی ارزنده برای خود می دانستند و می افزودند که از ابتدای سال با نگاهی جدید با عضوگیری گسترده تر، اعضا را در قالب برنامه هایی به دور هم جمع کرده ایم. انجمن اسلامی با وجود همه مشکلات و نداشتن بستر فعالیت، علی رغم خواست دولت نهم زنده و پویا عمل می کرد و در کنار آن جریانات چپ دانشجویی (به ویژه چپ انتقادی) نیز که در دانشگاه شکل گرفته بود، روز به روز پیشرفت و رشد بیشتری داشت. شورای صنفی نیز جایگاه مناسبی در فعالیت های دانشجویی دانشگاه یافته بود.

این زمینه به وجود آمده در دانشگاه شیراز اگرچه بارها خود را به نمایش گذاشته بود ولی برنامه 18 آذر دانشگاه شیراز منجر به هشداری در میان عمال و کارگزاران دولت نهم در کنترل و سرکوب دانشگاه می گردد تا اعلام عبور از آخرین خطوط قرمز گردد و با گذر از آستانه تحمل آقایان، پروژه ای در دانشگاه به جریان افتد. در گام نخست نیز بسیج و اعوان و انصاری که چندی است چماق را بر زمین نهاده اند، به میدان آمدند و اعتکاف سیاسی و بیانیه ها و حضور روحانیون حامی دولت نهم و مابقی جریانات. حال آن آخرین خطوط قرمز کدام بود؟ و این بار کدامین پیراهن عثمان کعبه جمل ساخت (12) و معاویه بر تخت نشاند. (13)

نگارنده تردیدی ندارد که 2 عامل اساسی که یکی از دیگری بسیار پر اهمیت تر بود در پلی تکنیک به عنوان عبور از خطوط قرمز حاکمیت منشا آن فتنه ها گردید که در دانشگاه شیراز هم آن عامل مهم تر منشا فتنه ها گردید. همانگونه که اشاره شد نقد به رهبری در هر دو دانشگاه به شکلی خاص صورت پذیرفت و اگرچه پیشرو بودن پلی تکنیک و فضای خاص آن هم نقد بر سخنان آقای خامنه ای را می طلبید و هم نقد ولایت فقیه و هم شعارهای فراوان تجمعات و تریبون ها که گاه اسم از ایشان هم در آنجا می رفت. ولی دانشگاه شیراز همان دیکتاتور خواندن آقای خامنه ای (14) کافی بود تا تاب را طاقت نباشد و ساحت علم و انسانیت شکسته شود و ضرورت حلم حاکم مغفول ماند و تاخت و تاز قومی خردگریز و آزادی ستیز شروع گردد و دلیل و حجت را کناری نهند و به های و هوی و به شاخ و شانه کشیدن برای مرگی دسته جمعی آماده شوند. (15)

اما آن بهانه ها کدام بودند تا با پاسخگویی به آن در بهانه نداندن به قوم پر کین استبداد، طی مسیری هموارتر از فعالیت دانشجویی میسر گردد. دانشجویان شیراز بر 7 بهانه این جماعت اشاره می کردند؛ 1- توهین به رهبری، 2- توهین به شهدا، 3- توهین به رئیس جمهوری، 4- اعلام مبارزه مسلحانه، 5- تروریستی خواندن مشی استشهادیون، 6- ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و 7- ارتباط با گروه های افراطی، تندرو و برانداز، بهانه ها و عباراتی بود که با تکیه به آن ها زمینه برخوردهای امروز فراهم آمد.

1- در مورد توهین به رهبری به سخنرانی یکی از دانشجویان اشاره می شد که "اگر رهبری دیکتاتور نیست چرا نباید در مورد وی نظرسنجی شود؟" (16) که اگر تمام مقدمه و موخره سخن آن دوست را بشنویم متوجه خواهیم شد که سخنران هیچ قصدی بر نقد رهبری هم نداشته است چه آنکه توهینی صورت پذیرفته باشد. به عقیده نگارنده حتی مجرد جمله دیکتاتور خواندن رهبری نیز توهین نیست. که مراد از دیکتاتوری می تواند امور مختلفی باشد که گاه مورد ستایش افلاطونیان (17) و گاه در خور عمل استالین و هیتلر نشانده می شده است. با توجه دقیق به آن کلام نیز به راحتی می توان دریافت که فارغ از داوری عبارت دیکتاتوری بیان شده است.

ولی باید توجه داشت که رهبری به عنوان شخص اول حاکمیت ایران در قانون معرفی و شناخته می شود و ایدئولوژی حاکم در ایران نیز شرایط خاصی را برای رهبری در نظر گرفته است. بنابراین عادی است که دانشجوی این مملکت در این اوضاع اسفناک سیاسی و اجتماعی و اقتصادی رهبری را مورد خطاب قرار دهند که عدم پاسخگویی و توجه ایشان با توجه به تفاسیر جدید مبنی بر قاعده کشف ولی فقیه که به عقیده نگارنده مردود است، یا رد بر صلاحیت رهبری ایشان است و یا اینکه ساختار موجود در اعتبار و قرارداد صلاحیت های رسمی/ایدئولوژیک خویش به ارزش هایی دیگر و خودساخته پناه برده است. چه بسا تفکرات و مکاتب فکری دیگری نیز یافت می شود که دیکتاتوری را امری منفی نمی داند و بر این اساس می باید جملاتی از این دست فارغ از ارزش گذاری ها مورد قضاوت قرار گیرد و بر دانشجویان است که نقدهای لازم را بر اساس دانش خویش روا دارند. بی تردید باب چنین سخنی نباید بسته شود و به عنوان اصلی از فعالیت نقادانه دانشجویان قرار گیرد.

2- در مورد توهین به شهدا نیز باز به متن صحبت های یکی از دانشجویان که در تریبون 18 آذر دانشگاه شیراز که گفته بود امروز استخوان های شهدا را در دانشگاه در ازای خرد کردن استخوان فرزندان همان شهدا دفن می کنند، اشاره شده که ایشان نیز در آن صحبت ها بر اعتقاد راسخ خود در حرمت به شهدا و حتی فرزندان ایشان تاکید کرده بودند که جنایت در حق ایشان بریده سخن ایشان را به قضاوت نهادن بود. قسمی از واقعیت را گفتن و مابقی را کنار نهادن، جفایی بزرگ بر حقیقت و انسانیت بود که رسمِ امروز عده ای دین به دنیا فروش شده است که متاسفانه در طریق سانسور می تازند و عقاید متحجرانه خویش را در بازی با اعتقادات مردم با دفن شهدا در دانشگاه ها و نیت و غرضی ناصواب به نمایش می گذارند و حال آنکه نه شهید و نه فرزندان شهدا برای این جماعت اهمیتی ندارد. اما در باب مسئله شهدا با توجه به اینکه در 3 سال گذشته بارها مسئله دفن شهدا در دانشگاه ها موجب بروز واکنش ها و اعتراضاتی از سوی دانشجویان شده است بیان نکات زیر لازم است که:

الف- پس از 20 سال از جنگی که در بی درایتی به فاجعه و یادمانی تلخ مبدل شده است وجود شهدایی که همچنان یافت می شوند و هیچ نام و نشانی ندارند جای سوال دارد. چه اینکه با توجه با همسویی رفتارهای دولت نهم با بازی با اعتقادات مردم در این چند سال تعداد شهدای گمنام رشد بی سابقه ای داشته است و همین مسئله گاه به عنوان یکی از ایرادات فراوان به قضیه دفن شهدا مطرح بوده که اساسا کدام شهید؟ آن هم در زمانه ای که دیکتاتوری همسایه سقوط کرده است و دیگر مفقودالاثری نداریم که شهید گمنامی هم داشته باشیم.

ب- در طول 20 سال پس از جنگ، شهدا مظاهری از اسلامیت در بستر ایدئولوژی جهادی – نظام عبادی و تکلیفی رسمی حاکمیت – معرفی شده اند و در پناه قداست ایجاد شده و دیکتاتوری و خفقان حاکم اجازه بیان حقیقت دفاع از شرف و عزت ملی و ایجاد امنیت برای مردم و حفظ خاک و تمامیت ارضی نشده است. حال با تحریف واقعیت شهید به عنوان مظهری از اسلامیت معرفی گردیده که در دانشگاه ها نیز می شد از آن ها در راستای سیاست اسلامی کردن دانشگاه ها بهره برد. سیاستی که پس از انقلاب 57 و تسلط اسلام گراها با انقلاب فرهنگی شروع شد و همچنان تعقیب می شود. پس از آنکه دانشجویان و اساتید منتقد اخراج یا به سختی و تقیه در دانشگاه ماندند و دورس دانشگاهی تغییراتی کرد، پایه ایدئولوژی باوری (اسلامی کردن دانشگاه ها) گذاشته شد. اما در آن روز که وجود یک مسجد در هر دانشگاه نتوانست حاکمان را در حصول به اهدافشان یاری رساند، ساخت یک یادمان و دفن چند شهید به عنوان پروژه ای سراسری در دانشگاه مدنظر و در دستور اجرا و عمل قرار گرفت. این استفاده ابزاری از شهدا در دانشگاه ها از دیگر موارد اعتراض دانشجویان به دفن شهید بوده است.

ج- علاوه بر ایراداتی که امروز متوجه دفن شهدا و استفاده ابزاری از شهدا می باشد، انتقادات به نحوه مدیریت و اداره جنگ پس از فتح خرمشهر موجب شده است تردیدهایی در باب دفاع یا جنگ بودن 6 سال انتهایی جنگ ایران و عراق مطرح باشد. طولانی ترین جنگ قرن بیستم بی تردید می توانست در مرزهای کنونی پس از 2 سال به پایان برسد و صدمات جانی و مالی امروز و جنایات به وقوع پیوسته در سایه آن شکل نگیرد. گذشتن راه قدس از کربلا و سرنگونی صدام و فتح تمامی بلاد شیعیان و مواردی از این دست شاید مسائلی غیر قابل چشم پوشی و بخشش باشد.

د- استفاده ابزاری از شهدا در قصه دفن شهدا در دانشگاه ها موجب اعتراضات خانواده ها و فرزندان شهدا در چند سال اخیر بوده است. بی تردید این مسئله از باب نگرانی خانواده های شهدا در بازی حاکمیت با ارزش ها و احتمال حرمت شکنی شهدا در مسیر سیاست های کنونی می باشد. به ویژه آنکه در پی دفن شهدا شاهد برخوردهای نامتعارف تنبیهی و سرکوبی علیه دانشجویان معترض بوده اند. این مسئله در کنار اخبار ناگوار رفتارهای غیرانسانی و شکنجه های قرون وسطایی در بازداشتگاه ها و درگیری های متعدد در دانشگاه ها در مقاومت و جلوگیری از دفن شهدا موجب بیان جملاتی در تریبون دانشگاه شیراز شده است. امری که مسئولیت حرمت شکنی را متوجه حاکمان اقتدارگرا و مدیران خیره سر می نماید.

3- در مورد توهین به احمدی نژاد نیز با اشاره به جلسه حضور لاریجانی در دانشگاه شیراز و اعلام نفرت یک دانشجو از احمدی نژاد در برخی محافل سعی بر پیش راندنِ غرض رفته بود که اگرچه ادبیات اینچنینی نباید روالی مرسوم باشد. ولی این گونه ادبیات محصول گفت و رفتار کسانی چون احمدی نژاد در سخنرانی ها و نطق هایش است که از منفورترین ها در نزد خود و شاید همفکرانش دم می زند (18) و باز هم تردیدی نیست که درباره آن سخن نیز باید به گونه ای دیگر قضاوت می شد. مسئولیت نارضایتی های موجود و روحیه پرخاشگر و عصبی ایرانیان که متاثر از فشارهای مالی و وضعیت بد معیشت می باشد در درجه اول متوجه احمدی نژاد است. در عین حال در دانشگاه ها هم اتفاقات ناگوار و فشارهای بی سابقه در ایجاد محدودیت، محرومیت و محکومیت علیه دانشجویان باز از ثمرات دولتی اقتدارگرا و انحصارطلب است که هیچ نقد و اعتراضی را برنمی تابد.

حال با توجه به ضعف های دولت انقلابی نهم و ادبیات ساختارشکنانه و بی پروای دولتمردان فعلی ایران بیان آن جملات بسیار عجیب و دور از ذهن نبوده است و احمدی نژاد باید در برابر این اتفاق پاسخ دهد و نه دانشجوی بیان کننده آن جملات. همچنین باید در نظر داشت که احمدی نژاد در طول این بیشتر از 3 سال جز ماجراجویی و فشار و بر باد سرمایه های ملی و حراج عزت و شرف ایرانی چه کرده است؟ جز بیم جنگ و سایه تحریم و نفرت و ترس برای ایرانیان چه به ارمغان آورده است؟

4- در مورد مبارزه مسلحانه نیز باز به سخنان یکی از دانشجویان اشاره شده بود که با توجه به فشارهای فراوان بر فعالیت های دانشجویی هشدار داده بود که اگر فضای معقول فعالیت منتقدانه از دانشجویان سلب شود، فعالیت ها در دانشگاه به سمت و سوی فعالیت های زیرزمینی و حتی مسلحانه خواهد رفت که شاید بیان دقیق و رسمی نداشته است. وگرنه اصل سخن و استدلال ایشان کاملا درست است و بارها توسط فعالین دانشجویی و سیاسی این مسئله هشدار داده شده است و خواسته شده است که حاکمان و اعوان و انصار ایشان دست از سرکوب دانشجویان بردارند که بی تردید دامن زدن به خشونت در هر فضایی حتی دانشگاه می تواند عواقب نامطلوب و تلخی داشته باشد.

باید در نظر داشت که قاطبه جنبش دانشجویی در طول حیات خویش بر مسیر نفی خشونت قرار داشته است و امروز نیز انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم و بسیاری از جریانات دیگر جنبش دانشجویی نفی خشونت را بر اساس اعتقاد راسخ خود به عنوان یکی از استراتژی های کنونی جنبش دانشجویی در نظر گرفته اند که بسیار از مبارزه مسلحانه دور است. علاوه بر اعتقاد دانشجویان و استراتژی ها و تاکتیک های گزیده شده در این دوره باید به رفتارهای چند سال گذشته جنبش دانشجویی نیز توجه داشت. باید توجه داشت ادعای مبارزه مسلحانه مستلزم داشتن امکاناتی است که دانشجویان هیچ گاه به دنبال آن نرفته اند.

مسئله دیگر پیرامون مبارزه مسلحانه؛ سابقه پیشین اعتراضات مردمی در کشور ماست. ادعای ناسالم دانستن مبارزه مسلحانه و مهر باطل نشاندن بر اعتقادات گروه ها به واسطه مشی مسلحانه سوالات اساسی و جدی را متوجه انقلابیون سال 57 می نماید. انقلابی که در آن بیشتر گروه های مبارز به مشی مسلحانه پناه برده بودند. البته در آن سال ها نیز ادبیاتی خاص در قبال مبارزین در نظر گرفته می شد. حتی نگاهی به تاریخ مواردی را گوشزد می نماید. مبارزین مسلح جنگل در 90 سال به بلشوئیک ها و سرخ های انقلاب اکتبر وابسته می شدند و حتی در نامه ها و بیانیه ها میرزای جنگلی شرور و یاغی خوانده شده و متهم به کشتار و قتل می شد. باید توجه داشت خون، خون می آورد و خشونت خشونت می زاید (19) و از همین باب است که اگرچه در طول تاریخ مواردی از موفقیت و حقانیت مبارزین مشی مسلحانه در ترور دولتمردان حکومت های وقت وجود داشته، ولی دوری از خشونت در رسوا کردن خشونت و طرد خشونت طلبان در ایجاد امنیت و صلح بسیار حائز اهمیت است. همچنین فقابل و تعامل با مبارزات مسلحانه امروز گروه های مختلف می باید در رفع مشکلات و حل مسائل پیش رود، نه با اتخاذ ادبیات تخریب گرایانه به زمینه سازی سرکوب پرداخت و به فضای سرخ و سیاه موجود دامن زد.

بنابراین در اساس و پایه ی بحث پیرامون مبارزه مسلحانه فارغ از هر ارزش گذاری و داوری باید سخن گفت. سخن امروز نیز بی تردید با نادرست دانستنِ توسل به مبارزه مسلحانه، تاکید بر حرکت در مشی نفی خشونت و استراتژی های کنونی جبش دانشجویی مورد نظر است. جنبش های دانشجویی و مدنی ایران در این برهه سراسر خشونت در فضایی امنیتی و پلیسی در جمهوری اسلامی، اشاعه خشونت و سرکوب را منتهی به رشد جریانات مخفی و گاه کور می دانند که می تواند آثار نامبارکی از جمله پناه به اسلحه در برابر خشونت عریان نیروهای سرکوب داشته باشد. همان سخنی که در تریبون دانشجویان دانشگاه شیراز شنیده شد.

5- تروریستی خواندن شهادت طلبی و حتی به صورت کلی تروریستی دانستن جهاد ابتدایی از جمله مسائلی است که سال هاست مطرح می گردد. باید توجه داشت که ما فارغ از هر ارزش گذاری و به دور از داوری در باب تروریست صحبت می کنیم. پیش از آن که در باب عملیات استشهادی و حتی گروه هایی چون القاعده، جندالله، حزب الله، اخوان المسلمین، جیش محمد، سپاه قدس، سازمان مجاهدین و حتی دولت هایی چون اسرائیل و سودان و مشی حاکمان نظام های دیکتاتوری سابق چون استالین، موسیلینی، پینوشه، صدام، پول بوت، تیتو و ... قضاوت کنیم، تعریفی از تروریست یاری رسان بحث خواهد بود.

در منابع مختلف در مقابل واژه تروریسم تعریف هایی از جمله؛ عملی که ترس می آفریند و به دشمن صدمه می زند، قتل، به آتش کشیدن، حذف عقیدتی یا سیاسی (قدرت) به هر شکل با انگیزه قتل و مرگ و ... دیده می شود. ترور اولین بار در فرانسه پس از انقلاب کبیر به ظهور رسید که در آن مخالفین انقلاب با گیوتین (که انسانی ترین وسیله اعدام محسوب می شد) اعدام می شدند. در آثار اندیشگی این دوران ترور؛ اراده به تنبیه از ترس شکست خوردن عنوان شده است. در نظام سیاسی امروز 3 مشی عمده را تروریسم تلقی می نمایند و بر همین اساس گاه تروریسم را بر انواع تروریست خوب و بد تقسیم می نماید. (20) 1. ایجاد دستگاهی برای ایجاد فضای ترس و القای حس اطاعت و پیروی در نظام های دیکتاتورنهاد و استبدادی. 2. قتل و شبیخون و انجام عملیات های منجر به مرگ در بر هم زدن موازنه پیشین و وانمود کردن قدرتی بیشتر در برابر نیروهای بیگانه و مقاومت در برابر خارجی ها. 3. ترور مبتنی بر زبان ایمان که به ویژه در فرایند یونیورسال سازی یک ایدئولوژی شکل می گیرد. (فتاوای مرگ و قتل های اعتقادی به مانند مشی امروزی القاعده)

با توجه به این تعاریف از تروریسم در فرهنگ امروزی دنیا بی تردید عملیات استشهادی همانند جنگ های پیشگیرانه بخشی از تروریسم را شامل می شوند. حال با توجه به نظام های اعتقادی و ارزش های بومی هر سرزمین یا اقلیم اعتقادی، رفتارهای مختلفی دیده می شود. همانگونه که امریکا جنگ پیشگیرانه را در دستور کار دارد، بسیاری از کشورهای مسلمان به جهاد ابتدایی اعتقاد دارند. (اراده به تنبیه از ترس شکست خوردن) برای قتل حسنی مبارک جایزه تعیین می شود یا حکم قتل سلمان رشدی و مواردی از این دست. حتی در درگیری های درون مرزی در بسیاری کشورها از جمله ایران نیز پنداره بیگانگی فرهنگی و خارجی بودن حاکمیت با ملت (بومی آن سرزمین) به تروریسم و مبارزه های مسلحانه منجر می گردد. همان مسئله ای که در ادعاهای گروه های عرب خوزستانی، جندالله در سیستان و بلوچستان و کردهای غرب ایران دیده می شود.

اما آنچه که در مورد آن تردیدی نیست نامطلوب بودن مبارزه مسلحانه در دنیای امروز و توسل به تروریسم از هر نوع و شکل آن به ویژه تروریسم دولتی است. تردیدی نیست که در جریان عملیات های استشهادی و تروریسم های دولتی خسارات جانی و مالی به مردمان عادی و بی گناه می رسد. همان گونه که در اتفاقات اخیر در غزه نیز شاهد مرگ مردم بی گناه در فلسطین و اسرائیل در پی بمباران ها و خیره سری های طرفین جنگ و درگیری بوده ایم.

6- اما در باب سازمان مجاهدین خلق توجه به چند نکته حائز اهمیت است. تردیدی نیست که سازمان مجاهدین خلق از تاثیرگذاران انقلاب 57 در ایران بوده و تا سال 60 نیز از جمله نیروهای سیاسی تشکیل دهنده جبهه قدرت در ایران بوده است . ولی مشی پیشین این سازمان قبل از انقلاب 57 در درگیری ها و اختلافات سال 60 و پس از استیضاح اولین رئیس جمهور ایران (ابوالحسن بنی صدر) در بهبوهه جنگی بسیار تلخ و غلیان احساسات مردم منجر به زایش حس انزجار از این گروه گردید. سازمان مجاهدین نیز با تکیه به کودتا و غیر قانونی خواندن برکناری بنی صدر و توسل به تئوری بیگانگی طبقه حاکم با ارزش های مردم و خارجی بودن دولت نسبت به خواسته های ملت به مبارزه مسلحانه و خشونت آمیز پناه برد. اتخاذ این منش تروریستی از سوی سازمان و استقرار در کشور دشمن آن روزهای ایران (عراق) محلی برای پایه ریزی کشتارها و برخوردهای بسیار خشن با این متحد دشمن شد. که از یک سو توطئه های و عملیات های سازمان علیه مسئولین وقت گاه منجر به صدمات به بدنه اجتماعی نیز می گردید و در عین حال تئوری سازمان در بیگانه دانستن مسئولین نظام نیز پیشبردی در داخل نداشت. از دیگر سو کشتارهای دهه 60 سرآغاز تنفر و شدت مخاصمه نیز گردید.

امروز با توجه به جایگاه سازمان مجاهدین خلق در جامعه و شدت تخاصم حاکمیت و قرار داشتن سازمان مجاهدین خلق در لیست گروه های تروریستی در بسیاری از کشورها به واسطه مشی مسلحانه، اتهام ارتباط با این سازمان منجر به زمینه ای مناسب جهت برخورد و سرکوب می گردد. بنابراین اتفاقی که در سال های گذشته با شدت یافتن ارسال ایمیل های مشکوک و انتساب سایت ها و گروه های ناشناس به این سازمان صورت می گیرد گاه می تواند منشائی جعلی و ساختگی به عنوان شالوده سناریو و پرونده سازی علیه نهادهای مدنی و جنبش دانشجویی باشد.

ولی فارغ از قضاوت در مورد سازمان مجاهدین خلق، فعالین دانشجویی ارتباطی با این سازمان یا گروه هایی مشابه نداشته اند. چه آنکه در چند ماه اخیر سناریونویسان امنیتی ایران با افزودن جندالله و پژاک علاوه بر سازمان مجاهدین خلق، در نوشته هایشان سعی در القای ارتباط دانشجویان با این گروه ها دارند. در حالی که اعتقاد دوری از خشونت و اعتراضات مسالمت آمیز دانشجویان در سال های گذشته بهترین پاسخ در رد ادعاهای موجود می باشد.

7- شاید از عجیب ترین اتهاماتی که در این مدت در مورد جنبش دانشجویی مطرح شده، ارتباط با گروه های تندرو، افراطی و برانداز است. در باب جنبش دانشجویی چند مطلب و ادعا را می توان مد نظر داشت. گستردگی جنبش دانشجویی و سیالیت آن رفتارهای متفاوتی را در سطوح مختلف موجب شده است. اما این ارتباط با گروه های تندرو، افراطی و برانداز هم گروه های غیر دانشجو منظور بوده است و هم گروه های خاص دانشجویی. پس یکی از فرض های این ادعا این است که عده ای در میان دانشجویان افراطی و تندرو بوده و یا به دنبال براندازی هستند و علاوه بر آن گروه ها و جریانات غیر دانشجویی تندرو، افراطی و براندازی نیز وجود دارد که دانشجویان با آن ها در ارتباط هستند.

اما افراط و تندروی کدام است؟ افراط و تندرو از واژگانی هستند که القای کمیتی نسبی را می نماید یعنی در مقایسه های کمیتیِ ویژگی ها به کار می روند و همین نسبی بودن قضاوت مطلق را در باره آن ناممکن می نماید و کمی بودن نیز موجب سختی قضاوت یا ارائه تعریفی یکتا درباره آن می شود. افراط در معرفی ویژه که متناسب با بحث کنونی نیز باشد انجام عملی است که دیگران از انجام آن ابا دارند و همچنین انجام دهندگان نیز حاضر نیستند دوباره آن را انجام دهند یا مسئولیت آن را بپذیرند. در غیر این صورت عملی افراطی و تندروی نیست. عملی که فقط دیگرانی از انجام آن ابا دارند اعمال پیشروانه و آوانگارد است و رفتاری که دیگران نیز پس از انجام نسبت به تکرار آن تمایل دارند رفتاری غالب، درخور زمان و استراتژی غالب خواهد بود. در مورد براندازی نیز شاید احتیاج به بیان خاصی نباشد. به هر حال حاکمیتی که همه را متهم به براندازی می داند و هر روز در پی مقابله با اقدامات براندازانه است باید به حال و رفتار خود توجه نماید که بی تردید ریشه همه این تهمت زنی ها را در رفتار و اعتقاد خود خواهند یافت.

اما آیا بخشی از دانشجویان به دنبال براندازی هستند یا گروه های افراطی و تندرو دانشجویی داریم؟ تردیدی نیست که فعالین دانشجویی در نسبت با یکدیگر دارای توانمندی ها و ظرفیت های متفاوتی هستند ولی این تفاوت ها دلیل بر خواست یکسان نیست. چه بسا بسیاری از حرکت های پیشرو برخی دانشگاه ها در صورت مهیا شدن زمینه توسط سایر دانشجویان در سایر دانشگاه ها به وقوع می پیوست. آیا دانشجویانی که از درب های دانشگاه خارج می شوند و اعتراضات را به خیابان می برند و فردا نیز حاضر هستند این کار را در همان دانشگاه انجام دهند دچار افراط شده اند؟ آیا دانشجویانی که در تریبون های خود به کرات و توسط افراط مختلف انتقادات جدی را متوجه حاکمیت می دانند، تندروی می کنند؟

همچنین باید در نظر داشت که تمامی خواست ها و برنامه های دانشجویان به صورت علنی اعلام می گردد. اگر آزادی خواهی، دموکراسی خواهی و استبدادستیزی، برقراری صلح و امنیت و احترام به حقوق انسان ها و ... به معنای براندازی است که آن اتهام را متوجه دانشجویان نمی گرداند و این حاکمان جمهوری اسلامی هستند که در این باره باید پاسخ دهند. بی تردید تمامی فعالین دانشجویی و مدنی به دنبال ایجاد شرایط بهتر هستند. حال اگر عده ای با توجه به احوال و اعمال خود در دوران نقادیشان (پیش از انقلاب 57 و در دولت های مختلف که در راس نبوده اند) نه به دنبال ایجاد شرایط بهتر که در پی کسب قدرت بوده اند که آن هم امری دیگر است و کافر اگر همه را به کیش خود پندارد، دلیل بر کافری همه نباشد.

مسئله ای دیگر نیز به استفاده از تریبون ها و شبکه های رادیویی و ماهواره ای و سایت ها و خبرگزاری های مختلف برای پوشش اخبار، دیدگاه ها و نظرها می باشد که در این موضوع نیز هیچ ایرادی بر دانشجویان وارد نیست و این امر نه به معنای ارتباط با گروه های افراطی و تندرو و برانداز است و نه دلیلی بر همفکری و همراهی. چه بسا اگر رسانه های امنیتی و اطلاعاتی چون کیهان و فارس و یا رسانه های وابسته دیگر بدون سانسور به پوشش اخبار و مقالات دانشجویان بپردازند، اگر آزادی مطبوعات و آزادی تاسیس رسانه های صوتی و تصویری و حتی کمتر از آن عدم فیلترینگ سایت ها بود، (که امیدی به خیر این جماعت نیست و شر نرسانند کافی است) دیگر چه نیازی و ادعایی بر این امر. البته باز نباید از نظر دور داشت که اساس ارتباط با تمامی گروه ها و تریبون های مختلف نه نامطلوب که امری پسندیده است. حال این پوشش بدون سانسور چه رادیو فردا باشد، چه بخش خبری وزارت اطلاعات (20:30) و کیهان.

همچنین دانشجویان با توجه به جایگاه خود در ارتباط با اقشار و گروه های مختلف بوده و از آن ها به عنوان حلقه واصل مردم و نخبگان یاد می شود. این جنبش که بیشتر یک جنبش عام است تا یک جنبش خاص در برهه های مختلف با گروه های مختلف در تعامل بوده است و از همین باب است که گاه توطئه هایی برای محدود کردن ارتباطات دانشجویان و ممانعت از به کارگیری این ظرفیت رفته است که باید به آن توجه داشت. مسلما گفت و فعل امروز جنبش دانشجویی بیان کننده بسیاری از امور است و فتنه ها و توطئه های عده ای آدمی فروش و آزادی ستیز در عزم دانشجویان خللی وارد نمی سازد.

با توجه به مرادی که در این نوشتار به دنبال آن بودم، لازم می دانستم ناگفته های اتفاقات شیراز بیان گردد و در عین حال با اشاره به پروژه نشریات دانشجویی در دانشگاه امیرکبیر توجه را به نوع برخوردها و آستانه تحمل ها و خطوط قرمز موجود معطوف شود. ولی نباید بیان این مطالب در جهت حذر دانشجویان از این فعالیت ها پیش رود که وظیفه دانشجویان است که با شجاعت به نقد و آگاهی بخشی پرداخته و تابوهای (21) غلط جامعه را شکنند و هوشیاری مردم را در برابر ارزش های خودساخته حاکمیت ها که نه ارزش واقعی که ارزشی منفعت طلبانه و اعتباری دارند، افزایش دهند.

همچنین باید توجه داشت که شجاعت در بیان و پذیرش مسئولیت گفت و عمل می تواند هم در پیشبرد اهداف یاری رساند و هم مقبولیت فعالیت ها را افزایش دهد. شجاعت در بیان موجب می گردد که شفافیت و صراحت بیان در انتقال مطلب و ایجاد اعتماد در مخاطب یاری رساند و با توجه به القای صداقت در میان مردم راه اتهامات بی اساس سناریو نویسانِ دشمنِ دانشگاه و آزادی ستیزانِ خردگریز بسته شود. امید است دانشجویان با هوشیاری بیشتر و استفاده از تجربیات فعالین گذشته و توصیه های اندیشمندان مسیر هموارتری تا رسیدن به خواسته ها و آرمان های دیرینه خود را طی نمایند.

پی نوشت ها:

(1)- اشاره به شعارنوشته دانشجویان در 20 آذر 85 – "رئیس جمهور فاشیست، پلی تکنیک جای تو نیست"

(2)- همگی اشاره به شعارهای 20 آذر 85، حضور احمدی نژاد در پلی تکنیک

(3)- اشاره به پرتاب لنگه کفش به احمدی نژاد در برنامه 20 آذر

(4)- اشاره به درج مقالاتی در اسفند و فردودین ماه در نشریات باران و آینده در نقد سخنان رهبری در سمنان و پیام نام گذاری سال 86 و سخنرانی در مشهد

(5)- اشاره به مقاله ای با نام ولایت فقیه و تضاد با عصمت و غیبت: "در کشوری زندگی می کنیم که بسیاری از شئون آن و از جمله تدبیر نظام اجتماعی و سیاسی آن بر اساس تز و نظریه ای دینی به نام ولایت فقیه شکل گرفته است. نظریه ی ولایت فقیه که به صورت جدی در آثار فقهای قرن 13 هجری یافت می شود، به اشکال دیگر و به قوت و ضعف در میان آثار برخی از اهل نظر نیز مشاهده می گردد. اسلام به عنوان بستر دینی چنین نظریه ای در طول 1400 سال، آرا و نظرات بسیار را به خود دیده است که تفاهم ها و تقابل های این آرا امروز یک میلیارد مسلمان را به انقسام های متعددی دچار ساخته است که در راس آن می توان به جدایی 20 درصد شیعه از 80 درصد سنی مذهب اشاره کرد.

در میان شیعیان جریان اخباری که جریان غالب تا قرن 13 هجری بوده است، مانع از طرح حکومت اسلامی می شده است و آن را غیر ضرور می دانسته و یا حداقل واگذاری آن را فقط مختص امام معصوم بر می شمرده است. ولی با اتفاقات خونین کربلا و قتل و گوشه گیری بسیاری از روحانیون اخباری، اصولیون پا به عرصه زعامت دینی و تصرف در زعامت سیاسی گذاشتند. بهبهانی به عنوان اولین اصولی به تربیت شاگردانی پرداخت تا پس از او کنی و نراقی و نائینی نظریه ی ولایت فقیه را مهیای طرح توسط اصولی قرن حاضر (آیت ا... خمینی) نمایند.

اما نظریه ولایت فقیه که به ناگهان پس از 14 قرن از ظهور اسلام به یکباره ایجاد شده است، بر چه اساس و اصولی استوار است و در اثبات خود از چه ابزاری بهره می برد، سخنی بسیار طولانی است که در این بحث نمی گنجد و در اینجا با توجه به فضای علمی بحث به اندک اندیشه ها و برهان های عقلی این نظر می پردازیم.

در بیان ادله عقلی این نظریه شاید پیش از هر امری، این مسئله به چشم آید که حفظ جان و نام و ناموس از تجاوزهای خارجی، نابسامانی های داخلی جز با پاسداری از حریم ها توسط حاکم و حکومت امکان پذیر نمی باشد و رها گذاشتن آن توسط خداوندِ حکیم نقض غرض است. پس لزوم امامت مطرح می گردد و با همین استدلال بسط مطلب به وجود فقها در زمان غیبت امام غائب منتهی می گردد که مفروضات اصلی در اثبات نظریه ولایت فقیه را 1. عصمت امام و ضرورت تصدی حکومت از جانب ایشان و 2. وجود امام غائب و غیبت معرفی می نماید.

اگر حفظ نظام و دفاع از کیان دین و پاسداری از شریعت اسلامی به دست افراد غیر معصوم هم ممکن است، آیا چنین ادعایی در زمان رحلت پیامبر و واگذاری حکومت به اهل بیت نیز پا برجا نیست؟ به عبارتی معصوم بودن امام به عنوان نائب و جانشین پیامبر وجود ندارد و این نفی عصمت امام و جایگاهی عادی بخشیدن به وی است. وقتی که فقیه از عهده زعامت سیاسی و زعامت دینی برآید و بتواند نظام مسلمانان را آن گونه که شایسته است سر و سامان دهد، دیگر نیازی به عصمت ائمه نیست. تدبیر نظام جامعه و گسترش عدل و تعلیم و تربیت بر مجموعه ای از مسلمانان است که در راستای زعامت خود (چه زعامت دینی و چه زعامت سیاسی) دارای عصمت نیستند و این استدلال که از جنس استدلالات نظریه ولایت فقیه است؛ یا امام را انسانی غیر معصوم معرفی می نماید که کل گفتمان و نظریه ی شیعه را دچار چالش و ایراد می گرداند و یا به اجبار به فقیه شأنیت و مقام عصمت می بخشد و مقام عصمت را مقامی اکتسابی توسط گروه و طبقه خاصی از جامعه می گرداند که از نظر عقلی کاملا مطرود و محال است. از دیگر سو وقتی فقیه دارای عصمت و چنان تدبیری در حفظ شرایع و نظام جامعه باشد، چه لزومی بر ظهور و حتی وجود امامی غائب است. امامی که برای برپایی عدل و داد ظهور می نماید و قرار است به رفع ظلم و حفظ نظم و نگاهبانی از مرزهای اسلامی بپردازد. وقتی برهان عقلی محض بر ولایت فقیه ضرورت نظم جامعه اسلامی است (مدافعین نظریه) و این امر توسط فقیه به انجام می رسد هیچ احتیاجی دیگر به امامی غائب نیست و حال آنکه برهان عقلی وجود امام ضرورت حضور و ظهور نهایی او را در استقرار مطلوبِ نظم و عدل می داند.

جدای از تناقضات اساسی و ریشه ای نظریه ولایت فقیه با اصول عصمت و غیبت به عنوان اصول ضرور و مسلم مذهب تشیع (که این نظریه از آنجا برخاسته است) مواردی دیگر نیز حائز اهمیت است. یکی از مهمترین ادله نظریه ولایت فقیه استنباط ضرورت و باید وجود حکومت اسلامی از وجود و هست تاریخی آن در زمان ائمه معصوم و ابتدای تاریخ اسلام است. این برهان در نوع استنباط که بایدی را از هست منتج می گردد به اندازه کافی دچار ایراد می باشد که چند وجه عقلی آن را بیشتر ذکر نکنیم:

1. آن وجود با شرایط و لوازمی بوده است و بایدِ وجودی آن یا در گرو تهیه همان شرایط (مکانی و زمانی و ...) است و یا وقوعی و وجودی متفاوت است که از آن جدا می شود. 2. مجموعه ای از تحققات گذشته، فرضی ذهنی در تعریف مطلوب آینده واقع شده است که عدم تردید در اختلاف عینیات و ذهنیات در عدم وقوعِ مورد نظر حتمی است. 3. استفاده از گذشته، نگرش مصرفی داشتن به علوم را به ظهور می رساند که منتهی به جمود و تصلب در ذهن و عمل می گردد. 4. و ...

اما توجه به صحت مفروضات این ادله نیز یاری رسان بحث مورد نظر خواهد بود. امامان شیعه جز حضرت علی (ع) و تا حدودی امام حسن (ع) و امام حسین (ع) ازمنصب حکومت و زعامت سیاسی جامعه دور بوده اند یا زعامت سیاسی به عنوان ضرورتی بر امام نبوده است یا آنان این ضرورت را درک نمی کرده اند و یا از زیر آن شانه خالی می کرده اند که نه تنها ایرادی بر شأنیت امام در عرصه زعامت سیاسی بلکه در تمام حوزه ها، مقام امام و مقتدای اندیشه شیعی را به چالش می کشاند. (به نظر نگارنده امام در عرصه حکومت هرگز به عنوان اصل، وارد نشده است)

چگونه می توان نظریه ولایت فقیه را بر پایه حکمت خدایی و ضرورت وجود آن در زمان امام معصوم و واگذاری آن به فقها در زمان امام غائب دانست و از عدم اقدام امامان معصوم صرف نظر کرد. این جز این است که از اعتقادات شیعه به شکل ابزاری استفاده شده است. نمی توان که زمان امام معصوم را استثنا کرد، نمی توان منکر دلسوزی بیشتر مادر از دایه های مزد و مواجب بگیر بر حفظ نظام شد، نمی توان اجرای احکام اسلامی را فقط در سایه حکومت اسلامی دانست و از همه مهمتر آیا خداوند که حضرت مهدی (عج) را در پرده غیبت قرار داده است، نمی دانسته که قوانین و احکام ممکن است معطل بماند و یا اگر راهی بر معطل نماندن آن نبوده است، چه لزومی بر پرده غیبت قرار گرفتن وجود امامی غائب است. شاید بتوان تنها آن را به این صورت سازگار دانست که نظام و شرایع ما حفظ می شود. این برای آن است که فقط بر فقدان معنوی امام گریه و زاری کنیم و نه در انتظار گسترش عدل. حال آنکه در اندیشه شیعه امام غائب در جامعه حضور دارد و همان گونه که امام کاظم (ع) در 14 سال زندان با زعامت دینی و بدون زعامت سیاسی تدبیر امور شیعه می فرمودند. امام زمان نیز چنین خواهند کرد و خود ایشان تکلیف و وظیفه خویش را در قبال شیعیانشان ایفا می نمایند.

عصمت امام ورای زعامت سیاسی جامعه است و امام از عصمت و جایگاه دینی خود برای قرار گرفتن در راس حکومت استفاده نمی کرده است و عالمان دینی نیز از علم خود در این راستا بهره نبرده اند و حال اگر عده ای از فقیهان بر این نظرند، ریشه را باید در جایی دیگر جست. فقیهانی که در عرصه تاریخ دینی عده بسیار قلیلی را شامل می شوند و حتی آیت ا... خمینی در کتاب البیع خود به زحمت می تواند نام سه نفر را ذکر کرد.

به هر حال ولایت فقیه به عنوان نظریه حکومت اسلامی شکلی از اشکال حکومت به عنوان تئوری قدرت در عرصه اجتماعی است و می تواند از راه های بسیار در اثبات خود بکوشد. ولی اینکه در این مسیر به اعتقادات دینی جمهور دینداران صدمه و آسیب برساند، مورد تائید نخواهد بود. چگونه می توان نظریه ای را بر اساس و فرض عصمت و غیبت به عنوان اصول واضح و مبرهن شیعه بنا شده و در جهت صدمه و خلل بر این دو اصل است را به عنوان مسئله ای دینی باور کرد. شاید بهتر بود که به مسلک فلاسفه افلاطونی و اقتدارگرا، واژگان دینی را قرار می دادند و چون رضا داوری (محبوب بیت رهبری) به نقل از فارابی رئیس مدینه را اعم از اینکه ریاست کند یا نکند، رئیس دانست. یعنی قبول و عدم قبول امت نتواند به رئیس شأن ریاست بدهد یا این شأن را از او بگیرد. همان ادبیاتی که توسط مصباح یزدی ها امروز در کنار قداست کاذب نظریه نشسته است و حال آن که دو امر کاملا متفاوت است که یکی در تناقض با خویش است و دیگری به سرای استبداد و خودکامگی می رود. از مدعین دینداری انتظار می رود که به ادعای خیر نداشته اشان آتش فتنه و شر در اصول دین و دینداری نیفروزند و در بازی سیاست دینی و دین سیاسی چهره منحوس قرائت فاشیستی نگشایند و دیندارن مهجور و رنجور را در این ماتمکده دیانت و سیاست به سعادت اندیشی و آرامش پیشه ای و آسایش مداری رها نمایند.

امید است که راه قلم و سخن در باب ولایت فقیه به تدبیر خشونت و تهدید و ارعاب بسته نشود تا ناگفته های فراوان این عرصه در ساحت اندیشه بیان گردد." نشریه باران/سحر 9 اردیبهشت 86 – مجید توکلی

(6)- اشاره به شعارها و پلاکاردهای دانشجویان در اعتراشات 8و9و 10 اردیبهشت 86- صحن دانشگاه امیرکبیر

(7)- اشاره به سخنان یکی از دانشجویان در مراسم حضور لاریجانی در دانشگاه شیراز (مهر 87) که گفته بود من از 3 چیز متنفرم: احمدی نژاد، احمدی نژاد و احمدی نژاد

(8)- اشاره به سخنرانی یکی از دانشجویان در تریبون 18 آذر 87 دانشگاه شیراز

(9)- اشاره به شعارهای دانشجویان در تریبون آزاد 18 آذر 87 دانشگاه شیراز

(10)- اشاره به سخنرانی یکی از دانشجویان در تریبون آزاد 18 آذر 87 در دانشگاه شیراز

(11)- اشاره به سخنرانی های دانشجویان در تریبون آزاد 18 آذر 87 در دانشگاه شیراز

(12)- اشاره به اعتکاف سیاسی در مسجد دانشگاه

(13)- اشاره به تصاحب انجمن توسط نیروهای وابسته و امنیتی

(14)- اشاره به سخنرانی یکی از دانشجویان در تریبون آزاد 18 آذر که اگر آقای خامنه ای دیکتاتور نیست ...

(15)- اشاره به بیانیه شرکت کنندگان اعتکاف سیاسی که بیایید در یک عملیات همه با هم بمیرید

(16)- سخنان یکی از سخنرانان تریبون 18 آذر دانشگاه شیراز

(17)- اشاره به برخی نوشته ها در ستایش حکومت های نخبگان و دفاع از مواضع فلاسفه افلاطونی چون فارابی در سال های پس از انقلاب 57 و تطابق نظریه حکومت در ایران بر نظریه مدینه فاضله افلاطون و ...

(18)- اشاره به سخنان احمدی نژاد که منفورترین نظام ها اسرائیل و امریکاست و ...

(19)- اشاره به اطلاعیه دفتر تحکیم در محکومیت جنایت غزه

(20)- تروریسم خوب و بد و صحبت در باب تروریسم مفصل تر از آن است که در اینجا بگنجد. امید است در آینده در مطلبی در این باره توضیحات لازم را ارائه دهم.

(21)- تابوها: ممنوعات و محرماتی که عدم رعایت و نقص آن ها کیفرهای سختی دارد. منشأ تابو هم می تواند قداست و پاکی باشد و هم خباثت و پلیدی و از همین باب توجه لازمی در این امر می باید که بر اهل خرد و معتقدین به حقوق انسانی آشکار است. البته می توان در دنیای امروز پاکی و پلیدی را بر اساس شعارها و منشورهایی مرجع شناخت. چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، صلح، عدالت، امنیت و ...

هیچ نظری موجود نیست: