۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

غیرممکنی که امروز تغییر است

سه هفته ای است که مطلبی ننوشته ام و علی رغم تمایل به نگارش، این مسئله صورت تحقق نپذیرفته است. بعد از جمعه کودتا شرایط به شکلی رقم خورد که هم تمرکز را از آدمی می ستاند و هم سایر موضوعات به سایه این موضوع رفته و اتفاق نقش برجسته تری یافته بود. البته در زمانی هم که به فعالیت واقعی در جنبش دانشجویی مشغول بودم، همیشه از اینکه براساس حوادث آنی مجبور به عمل شوم بسیار ناخرسند بودم. روزهای سخت فعالیت را دوستانم با دو مولفه همیشه به خاطر دارند. عصبانیت و زبانی تیز و گاه آزاردهنده و دیگر خستگی و چشمان ورم کرده که گاه این ضعف و بی خوابی منجر به از حال رفتن من هم شده بود. قصه آن چیزی جز حضور بیش از حد توان در آن میدان نبود. توانی که صرف جبران خلا منطق به حاشیه رفته و فعالیت های فراموش شده می شد. در شرایط آرامش و مهیای محاسبه و به تدبیر عمل کردن، آدمی به سوی هدف می تازد و با انگیزه ها کار دارد و توان جمعی را به کار می گیرد. -افزایش سوی موافق و کاهش جبهه مخالف- اما در شرایط سخت، توان ها خودنمایی می کنند. یادم می آید به بازجویم می گفتم که همیشه در اتاق بازجویی در جریان بازداشت های دانشجویی همه هدف شما (مجموعه امنیتی) سرکوب توان و از پا در آوردن است و نه تدبیری برای انگیزه ها و برایم سوال بود که اتاق بازجویی میدان جنگ است یا مجلس حل. –چه به خدعه و نیرنگ و چه به بحث عقلانی و صحبت انسانی-

همت این روزهای مردم را هم صحنه ظهور توان های ذخیره شده ای در فریاد خواست های تاریخی می بینم که البته روح حاکم بر مجموعه امنیتی و دیکتاتورنهاد و استبدادمنش ایران بر احساسی ماندن فضا شدت می بخشد. این روزها سرکوب عریان و تنها مجال بیان در برابر هم صف آراسته اند که نتیجه چنین تقابلی دور از انتظار هم نیست. آنچه که در اتاق بازجویی در پی تواب سازی است در صحنه اجتماعی در پی پشیمان کردن و عبرت سازی است. به هر حال در شرایط سیطره و تسلط یک دیکتاتوری تمام عیار رخ دادن چنین فجایعی عجیب نیست و بیان صدا و سیما نیز جز همراهی با دولت و حاکمیت نمی تواند باشد. دولت و حاکمیتی که بی شک امروز می توان دروغ را از مشخص ترین ویژگی های آن در کنار خشونت دانست.

اگرچه همیشه به جملات و عبارات زیبا و روحیه زایی که در روزهای سخت و در بهبوهه درگیری ها بین فعالین sms می کردیم، ایمان داشته ام و حتی بر روی دیوارهای سلول هایم به هر وسیله ممکن نقش می زدم. –"در جدال روزهای سخت و مردمان سرسخت؛ پیروز سرسختان خواهند بود" و ...- اما در مورد این جدال نابرابر همیشه سوالات فراوانی داشته ام. با اعتقاد خلل ناپذیری که درباره نفی خشونت دارم و آن را حتی فارغ از پذیرش عمومی حکمی قطعی برای عمل صالح زمان –استراتژی مطلوب- می دانم. و اضافه می کنم که تردید نباید داشت که گذر زمان پیروزی را به مردم خواهد بخشید.

"همه جا آدم های خوب و بد پیدا می شوند" این از شعارهای همیشگی زندگی ام بوده است. ولی کم کم به این باور رسیدم که فراتر از آن در هر آدمی هم حتما و حتما خوب و بد هست و هیچ سیاه و سفیدی نیست. اما به چه میزان است و به چه شکلی بروز و ظهور می یابد، جای سخن فراوانی دارد و گاه خوبی آدمی شر و بدی آدمی نیک چون به پنداره فرد نامطلوب و یا ناپسند است، مجال بروز علنی و بی پروا نمی یابد. اما وجود دارد.

هاول روزگاری برای دلگرمی یارانش می گفت که عوامل سرکوب که اسلحه در دست دارند زودتر از شما (مردم) که هیچ ابزاری ندارید، خسته می شوند و یا به تاثیر از گاندی، سروش زیبا می گفت که به خشونت نه بگویید و چنان به نفی و تقبیح خشونت بپردازید که خشونت خودش رسوا شود و این همان حجت بی تردید بودن پیروزی نهایی است که سرانجام مردمی که به شجاعت و به دور از خشونت ایستاده اند در کنار نیکی های چه بسا اندک نیروهای سرکوب به فراگیری که همه سراسر یک رنگ و یک صدا می شوند، می رسند و آنگاه دیگر دیکتاتوری باید برود.

نمی دانم هنوز هم برایم سخت است مطلبی را که می خواهم بگویم بدون مقدمات طولانی بیان کنم. پیش از مطلبی که چند روزی است ذهنم را مشغول کرده است گریزی به تجارب تاریخی یک سرزمین و ملت آن می زنم. در این هفته ها که ایام به سبزاندیشی قومی منتظر و آزادی خواه و شب اندیشی دولتی انحصار طلب و اقتدارگرا به ناگاه به صفحه های سیاه تاریخ کشورمان تبدیل شده است و سیاهی را پس از سرخی سینه های پرتپش یاران، شاید ممکنی برای تسلی ساخته است، نوشتن برای من که امکانی برای فعالیتی مثبت ندارم، سخت است. شاید اندکی متوجه شوم که دشنام پست آفرینش و نغمه ناجور شدن چرا در هوای ناجوانمردانه سرد زمستانی شکل می گیرد. سخن درباره این روزهای پر قصه و پر غصه فراوان خواهد بود که زمانی خواهم گفت اما تجربه این سال ها به من ثابت کرده است که هر سخنی که بگوییم، روزگاری ثمرش را خواهیم دید. چه دیگرانی بخوانند و چه دیگرانی هرگز نخوانند. (حداقل آدمی با دیدن صحت گفته ها و پیش بینی هایش روحیه ای وصف ناپذیر می یابد.) حال اگر عمل و فعالیتی هم صورت پذیرد مسلما نقش و اثری بیشتر از گفتن و نوشتن دارد. (نمونه ای از آن در مسرت دانشجویان پلی تکنیک دیده می شود که پلی تکنیکی ها خود را سهیم ترین خواست ها و رفتارهای پیشروترین های امروز می دانند. ایستادن در برابر احمدی نژاد و فراگیرترین شعار این روزها –مرگ بر دیکتاتور- را میراث واقعی خودشان در این برهه تاریخی و به نمایندگی از دانشگاه به مردم می دانند) حال از هزار بیان و شاهد مدعیان راست و خیال این روزها که بگذریم واقعیت نتیجه بخشی حرکت است. واقعیت ساختارهایی است که فرو ریخته و تابوهایی که شکسته اند و اندک روزهایی پیش محکوم به انزوا می شدند. ولی امروز فراتر از شجاعت مورد نظر، نوید شکستن آخرین تابوها را هم می شنویم.

در باب حرکت هم که شاید نیازی به گفته ای تکراری نباشد. در یک مبارزه چه مسالمت آمیز و انقلابی و سرخ (چه مخملی و چه کلنگی) حرکت نقش دارد و پیوستگی حرکت (از توالی ها، از تضادها، از همایش ها، از رسایش ها و ...) است که در نهایت به نقطه مطلوب می رسد. (فراگیری یا جهش یا ...) راستی فراموش کردم از صمیم قلب به عموم آزادی خواهان و ملت آزاده ایران مرگ عزیزان و فرزندان ملت را تسلیت بگویم.

اما موضوع اصلی که امروز توانست بعد از روزها قلم را به من بسپارد و بر صفحه ای یادگار و شاید تجربتی را نقش بندد، "تغییر" است.

بعد از اینکه کلمه تغییر در ادبیات امروز جهان پس از انتخاب "متفاوتی از همه پیشینیان" در انتخابات امریکا نقش برجسته تر یافته، در اتفاقات امروز ایران هم اهمیت بیشتری یافته است. نکته ای که برای من اهمیت دارد این است که تغییر در امریکا یک واقعیت بود. خود برگزیدن صاحب شعار در امریکا، پذیرش و انجام تغییر بود. "فردی که خودش تغییر بود" نمی توانست با نمونه های "فرزند گذشته نظام بودن" یکی باشد. اما در ایران تغییر ایرانی چند مولفه ای داشت و با معیارهایی بیان می شود که بی تردید مجال بیان خود را می طلبد. اما اشاره آنکه؛ یکی شعار تغییر کروبی بود که چنان ویژگی هایی داشت که روزنامه کیهان را بر آن داشت تا در یک قیاس کمی شگفت آن را با "نه به جمهوری اسلامی" سال 58 یکی بداند. دیگری تغییر موقعیت و جایگاه هاشمی بود. دیگری تغییر نگرش نخبگان سیاسی به سبزمردی به نام میرحسین بود. دیگر تغییر فضای کشور به ویژه تهران بود. دیگر تغییر آگاهی مردم بود. دیگر ...

اشتراک آن ها چه بود که امروز بتوانیم در یک قالب تغییر ایرانی به آن بپردازیم؟ یکی آنکه تغییرات دور از انتظار بود. چند سال به عقب برگردیم این تغییرات غیرممکن بود. تغییراتی که اتفاقات فراوانی را به همراه داشت. سیمای ضرغامی به چراغ سبز رهبری و شیطنت و فاشگویی احمدی و سایرین، تاریخ حاکمیت جمهوری اسلامی را سراسر دروغ و دزدی و بی لیاقتی و بی کفایتی معرفی کرد و در پاسخ خرافه گرایی (به قول رهبری: رمالی) و دیکتاتوری روح حاکم بر دولت جدید معرفی شد. اما دولت دروغ اینک در کودتای که ثمره مهندسی انتخابات است از گذرگاه هزاران تغییر گذشته و سرانجامش جز همان تغییر در تفسیر کیهانی نیست!

این روزها ذهن من درگیر کلمه تغییر است. چه حمله باتوم به دستان به مردم بی سلاح در صدا و سیما وارونه شود و کتک خوردن و مرگ آن ها اغتشاش خوانده شود. چه سناریوهای نخ نمای اعترافات تلویزیونی پرده دروغ دوستی و دروغ پروری قوم استبداد را به نمایش گذارد. چه همه اتفاقات حتی جنایتِ کشتار مردم بی گناه را به بیگانگان نسبت دهند و در توجیه آن تاریخ تحریف کنند و طرف موثر قرارداد ننگین ترکمنچای را انگلیس معرفی کنند و ... . تفاوت های زیادی ایجاد شده است. اگر رابطه ما با دنیا تغییر کند. اگر نگاه دنیا به ایران تغییر کند. اگر ملت در آگاهیشان تغییر ایجاد کنند. در نگاهشان و در اعتمادشان تغییر بدهند. اگر و اگرهای دیگر.

و دیگر اینکه آیا تغییر به یکباره به ظهور می رسد. تغییر را افراد رقم می زنند. تغییر معطوف به جامعه است. به عبارتی تغییر مورد نظر در این متن (تغییر ایرانی) یک امر اجتماعی و سیاسی است. تغییر اتفاق است، انتخاب است، یا اتفاقی که به سوی انتخاب عموم حرکت می کند و منطبق می شود. یک تقابل گزینش شده که به زایشی نو می انجامد. آیا کروبی تغییر کرده است. هاشمی و موسوی و یا مردم تغییر کرده اند. آیا این تغییرات به یکباره بوده است. آیا تازه به حقایق مورد اشاره امروز پی برده اند که معتقدند "این اول داستان است" و یا قصه چیز دیگری است. دوستان به من می گویند که بسیار از کلمه قصه و داستان در متن هایم استفاده می کنم و دلیل آن را می پرسند. من توافق انتخاب ها و اتفاق ها را قصه می دانم و آنگاه که یافتن و پی بردن وجود می یابد، اول داستان است و قصه ای شروع می شود. آغازی که مستلزم آن است که یا به حقیقت و انسانیت احترام گذاشته شود و یا دربند منافع و مصلحت بغلتد و به هر حال به یکباره قصه عوض می شود و همه بینندگان و حاضران به تعجب و گاه حیرانی می رسند.

شاید در زندگی بسیاری پیش آمده باشد که تغییراتی در اعتقادات و رفتار خود داده باشند. من خود در برهه های مختلف زندگی پذیرای تغییرات بزرگی در اعتقادات و رفتارهایم بوده ام. از یک بستر سنتی و تحت تاثیر دستگاه آموزشی و تبلیغاتی رسمی به ناگاه به نقطه ای مقابل آن رسیده ام. آشنایی با اندیشه های نوگرایانه دینی و تردید و شک کردن و بیان منکرانه من و یکی شدن با آن اندیشه ها در پی هم و به سرعت صورت گرفت. (اگرچه این اتفاقات بدون علاقه من به کتابخوانی، فلسفه و سیاست به این نقطه نمی رسید) ولی دولت احمدی و اتفاقات پلی تکنیک موجب رقم خوردن انتخابی بزرگ شد. انتخابی که آگاهی های جدید و تغییر نگاه به مسائل و پذیرش حقایق را در پی داشت تا وضعیت امروزم را نتوانم با 4 سال پیش مقایسه کنم.

حال جالب آن است که پیش از آنکه تغییرات مورد اشاره در من صورت بگیرد، گاه به استدلال و منطق ویژه آن آموزه ها با شعار آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و اخلاق مداری و قانون گرایی و ... به دفاع از مواضع جمهوری اسلامی و حتی ولایت فقیه می پرداختم و چنان تحت تحت تاثیر بودم که هر حرفی و خبری از آقایان را نیک و صحیح می دانستم. چنان که باورش برای امروز من دشوار است. خلاصه اینکه مجذوب بودن و تغییرستیزی به مریدی و ساده باوری (منکرانه) منتهی می گردد. (که می تواند از هر مسلکی هم باشد و به ویژه مسالک ایدئولوژیک) ولی تجربه شخصی به من ثابت کرده است که گذار از عامل تغییر بسیار ساده و در هم شکننده باورهای قبلی است. البته با توجه به تجربه تاثیر ویژه زندان، معتقدم زندان بنا به ویژگی هایش مکانی مناسب برای شکستن خویش و نگاهی به گذشته و بنا کردن شخصیتی نو است. فرصتی که معمولا در فضای عادی و در ارتباط مستمر با دیگران امکان پذیر نیست. به عبارتی ایجاد یک شکاف آگاهی را لازمه این امر می دانم، آنچه که در امر اجتماعی می تواند با اعتصابات و توقف مسیر عادی زندگی تحقق یابد.

در مورد تغییر ایرانی این روزها آیا وضعیت یک امر فردی بوده است و یا بحث چیز دیگری است. اندکی خارج شدن از فضای آگاهی سازی دستگاه حاکم (آگاهی از حقایق و فاش شدن دروغ ها) یا نگاه و نگرش تغییر یافته و یا حقایقی جدید رخ نموده است. به نظرم در باب مدیران و نخبگان تغییر نگاه و نگرش تاثیر داشته و در مورد مردم رسانه ی خیابان و سنتی ترین شکل ارتباط (رو در رو) تاثیرگذار بوده که جهش آگاهی منجر به اتفاقاتی بزرگ و شکل گیری حقایق پشت پرده یک ایدئولوژی خشونت پرور و انحصارطلب و اقتدارگرا شده است. همانگونه که در یک فرد فراگیری و یکی شدن با عوامل تغییر امری جدید را شکل می دهد در امر اجتماعی نیز بسط تغییرات و تغییر آگاهی و نهایتا تغییر پذیری امری حتمی خواهد بود و این امر حتمی با رجوع به تجارب شخصی نیز چنان بر سرعت و جهش شگفت سیر تغییر صحه می گذارد که همان نتیجه پیشین است که در تغییر ایرانی غیرممکن وجود ندارد و بی تردید سیر آن شروع شده است.

اگر چه مطالب بسیاری برای بیان است ولی برای یک یادداشت هفتگی بسیار طولانی شد.

بنابراین اینجا تغییر معنایی دیگر دارد. تغییر آن چیزهایی است که غیرممکن می دانیم. همان که روزگاری به تلخی می گفتیم: نشسته ایم و به اسطوره و افسانه دل خوش کرده ایم. ولی دورتر از اسطوره و مفیدتر از آن امروز از جایی که انتظار نداشتیم و در زمانی که انتظار آن را نداشتیم فرا رسید. و حالا باز هم می توانم بگویم: امیدوارم، امیدوارم و امیدوارم.

حتی اگر در مسیری که ساخته ایم آسیابی بسازند، آب آسیابشان را خواهد برد.

هیچ نظری موجود نیست: