۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

هرمنوتیک

هرمنوتیک (hermeneutic) از واژه یونانی hermeneuien به معنی تفسیر کردن آمده است. گاه هرمنوتیک را به هنر تفسیر و یا تفسیر متن نیز تعبیر کرده اند. hermeneia به معنای تفسیر است و غالبا در مورد تفسیر متون مقدس به کار می رود.این واژه از نظر ریشه لغوی به کلمه هرمس، پیامبر خدایان یونان می رسد. به این معنا، مفسر وظیفه هرمس را انجام می دهد و سخنِ بیان کننده متن و عبارتی را منتقل می کند. مفسر هرمس گونه می کوشد تا معنای سخن را کشف کند و آن را به دیگران برساند همان گونه که هرمس پیام آور و مفسر پیام خدایان بود.

می توان قدمت و سابقه علم تفسیر را به ابتدای انتقال معانی در قالب عبارات و جملات دانست. ولی مسلم است که اهمیت هرمنوتیک با غنی تر شدن فرهنگ بشر و ارتباطات آن شکل گرفت. به ویژه اینکه متونی حائز اهمیت و فراگیر به نام متون دینی در میان بود که در سرزمین های مختلف و به زبان های متعدد تهیه می شد که قرار بود یک هدف و معنی را دنبال کند که متفاوت از این امر واقع شد. شاید هم این جبری متناسب با منطق حاکم بر فهم پذیری متون باشد.

معمولا فردریش شلایر ماخر را بنیانگذار هرمنوتیک جدید می دانند. وی به صراحت نظریه ای برای تفسیر متون ارائه کرد تا پس از او کسانی چون دیلتای در طریق او حرکت کنند. البته کسانی چون هایدگر و گادامر به شکل دیگری به غنای هرمنوتیک کمک نمودند تا متاخران آن ها در این زمینه طریق سهل و آسان تری داشته باشند.

شلایر ماخر معتقد بود که شرایط و فرهنگ حاکم بر نویسنده بر نوشته او تاثیر می گذارد و همچنین باید توجه داشت که نویسنده در نگارش متن ذهنیت و قصد خاصی دارد و آن را پیگیری می نماید. با توجه به اینکه هدف از مطالعه متن فهم آن و ارتباط با آن است، مسئله هرمنوتیک را بر اساس فهم پذیری گسترش داد. البته این نکته ای ظریف بود که توسط سایر اندیشمندانِ معطوف به تفسیر نیز مورد توجه قرار گرفت و اصولا تفسیر پذیری را بر اساس فهم پذیری بررسی می نمایند.

شلایر ماخر معتقد بود که فهم عبارت است از دوباره تجربه کردن اعمال ذهنیِ مولف متن. اینکه مولف از این متن چه قصد و هدفی داشته و اینکه این متن برای مخاطب و شنونده چه معنایی می دهد؟ معنا و فهمی که یک خواننده از متن دارد چه ارتباطی با مراد و هدف مولف متن دارد؟ از نظر وی حائز اهمیت بود. وی اصل فهم متن را در خطاپذیری می دانست یعنی که افراد با خواندن متن امکان دارد که فهمی متفاوت از قصد مولف را برداشت نماید و این را در خطاپذیری فهم انسانی می دانست.

یکی از مهمترین مسائلی که در اینجا مطرح می شود این است که فهم پذیری به چه شکلی است، چه مولفه هایی در فهم پذیری تاثیر دارند و چه مولفه هایی در رابطه با آن هیچ تاثیری نخواهد داشت و یا از درجه تاثیر ضعیفی برخوردار است. متفکران مختلف به طرق مختلف و به روش های متعددی به مسئله فهم پذیری پرداخته اند. عده ای اصل فهم را دارای اهمیت برشمرده اند و عده ای دیگر روش فهم را.

اینکه از هر طریقی و از هر منبعی می توان فهم کاملی حاصل کرد و فقط لازم است که اصل را بر فهم پذیر بودن قرار دهیم یا اینکه فهم پذیری مسبوق به انتخاب روش و ابزار برای فهم پذیری است. بنابراین می توان روش فهم را مهمتر از خود فهم دانست و جهد و تلاش را در در یافتن راهی بهتر بر ای فهم قرار داد تا فهم کامل و جامعی حاصل شود.

مسئله دیگر تقابل و تعامل فهم پذیری ها با یکدیگر بود. اینکه فهم پذیری هایی که در عرض هم قرار دارند چه نسبتی با هم دارند یا اصلا فهم پذیری های مختلف می تواند در طول هم باشند، یعنی فهم بهتر حاصل کردن و فهم خود را سر و سامان دادن، عبارتی درست است یا فهم پذیری متفاوتی حاصل شده است که ما آن را فهم بهتر خطاب می کنیم و تنها فهم پذیری های مختلف داریم که به تکثر فهم پذیری ها و تنوع برداشت ها و قرائت ها از متون منجر می گردد. تعدد و تنوعی که در ارتباط با یکدیگر و به ویژه در ارتباط با فهم مولف از متن خود، ارتباطات ویژه و پیچیده ای دارند.

یک سری از فهم پذیری هایی داریم که فهم تجلیات و ظهورات ساده ای است که بی واسطه واقع می شود و در دریافت آن هیچ خلل و مانع مهمی قرار ندارد و معمولا در این مسائل درگیری و نزاع فکری هم شکل نمی گیرد. فهم دیگر هم فهمی است که نمی توان بی واسطه به آن دست یافت و احتیاج به اسباب و ابزار خاص خود را دارد و محل درگیری و بحث اندیشمندان واقع شده است.

شاید خوب باشد پس از توضیحات بالا بازگشتی به نظرات اندیشمندان هرمنوتیک داشته باشیم. همان طور که گفته شد شلایر ماخر قصد مولف را مهم دانست و فهمیدن را پایه مباحث خود گردانید تا با طرح اصل خطاپذیری به طرح هرمنوتیک بپردازد. وی فهمیدن را کشف "من" در "تو" می دانست و این امر را به دلیل ماهیت عام و مشترک بشری ممکن می دانست و تلاش می کرد با شناسایی شرایط نگارش متن به فهم پذیری مناسب تری یاری برساند. دیلتای نیز سعی در حفظ مسیر استاد خود، ماخر داشت. ولی نتوانست چون ماخر اصالت را متوجه مولف گرداند، پس هرمنوتیک خود را بر سه اصل استوار کرد: 1. کاهش از نقش علاقه به بازیابی هدف مولف متن 2. تلاش برای یافتن منطق فهم 3. تلاش در امکان فهم پذیری نظریات مربوط به ساختار طبیعت انسانی

در حالی که شلایر ماخر ریشه اصلی تفسیرها را در فاصله تاریخی، فرهنگی و مکانی و ذهنیت مولف می داند، پس از او هایدگر و بعدتر گادامر، آنچه که مایه سوء فهم و تفسیر به رای و قرائت پذیری می شود را مسبوق بودن ذهن خواننده و مفسر (واسطه بیان مطلب مولف به خواننده) به یک رشته پیش فرض ها می دانست. مسبوق به فرضیات و آگاهی هایی که مانع از فهم مقاصد صاحب متن می شود و از طرفی فهم بدون پیش فرض کوششی بیهوده است. مفسر بر اساس دیدگاه و آگاهی خود تفسیر می کند و خواننده نیز بر اساس آگاهی و نظر خود به خوانش و پردازش متن می پردازد و چون دیدگاه ها متعدد و متکثرند، پس در فهم پذیری ها و متعاقب آن تفاسیر نیز تنوع و تکثر حاصل می شود. از نظر هایدگر آگاهی های پیشین خواه ناخواه در فهم متن موثرند و هیچ ضابطه ای برای درک درست از نادرست وجود ندارد. قالب هایی که از قبل در انسان شکل گرفته است و یافته های انسان در خارج از جهان ذهن او که به واسطه حس و تجربه در هم آمیخته می شود را به حوزه ذهن او وارد می سازد، به چالش می کشاند. معمولا تفسیر و فهم این مسائل بر اساس قواعدی از پیش اثبات شده، ذهن را دچار مشکل می کند. زیرا این قواعد در شرایطی متفاوت و در جایی دیگر توانسته است صحت خود را بر خطای احتمالی سوار گرداند و ضعف ها را به گوشه ای نهد و قوت را نمایان سازد. ولی هیچ دلیلی بر حاکمیت صحت و قوت در این زمان وجود ندارد. در آثار اندیشمندان متاخر هرمنوتیک، بحث فهم پذیری بیشتر بر تفسیر پذیری قرار گرفت و بر مسیر امروزی منطبق گردید. البته تفسیر را علاوه بر متون تفسیری نگارشی به بیان و انتقال معنی و مفهوم از طریق واسطه نیز مد نظر داشتند. در این میان گادامر پا را از همه فراتر گذاشت. وی معتقد بود که مولف و مخاطب اولیه نباید افق معنایی متن را محدود سازند، آنان نیز یکی از مفسران هستند و تفسیر آن ها تفسیری از تفسیرهاست و اصولا تفسیر تولید متن جدید است نه بسط متن دیگر. با این نظر هدف و مراد مولف از نگارش متن با فهم هر خواننده در یک میزان اهمیت قرار می گرفت و متن تنها مجموعه ای برای حرکت فهم بشری و الگویی در جهت قالب سازی برای فهم پذیری بود. البته اندیشه اندیشمندانی چون کانت و نیچه در این میان تاثیر به سزایی داشته است. کانت هر شی را فی نفسه غیر از شی پدیدار و به ظهور و بروز رسیده در نزد افراد می دانست و نیچه نیز در مورد برخورد با متون معتقد بود که هیچ کس نمی تواند از کتاب ها چیزی بیش از آنچه از پیش می دانسته برگیرد. این نظرات به ویژه در هرمنوتیک هایدگر و گادامر تاثیر به سزایی گذاشته است.

پیش فرض ها و پیش ساخت ها چه تاثیری در فهم و درک معنی در افراد دارد و مفروضات، اعتقادات و انتظارات شناخته شده قبلی هر فهمی را شکل می دهد یا نه؟ صحت تاثیر در اینجا هیچ تردیدی را بر نمی دارد و تنها ضعف و قوت این مسئله است که موجب تفاوت هایی در نظرات اندیشمندان این حوزه شده است. این تفاوت ها هم در میزان تاثیر است و هم در جهت تاثیرگذاری.

البته تردیدی نیست که آگاهی ها و اطلاعات که مجموع دانش انسان را شکل می دهد عامل شکل گیری بینش انسان هاست و اگر پذیرفت که بینش ها و تحلیل ها بر اساس پیش ساخت ها و پیش فرض ها هستند، آن گاه در مولفه میزان تاثیر، بر قوت تاثیر تاکید خواهیم نمود. اما در مورد جهت تاثیر صف بندی اساسی به این شکل است. عده ای معتقد هستند که مفروضات و اعتقادات و انتظارات ما موجب تسریع و قوت فهم پذیری ما می شوند و عده ای نیز آن را سد و مانعی بر سر راه فهم پذیری می دانند. البته مطلق نگری در این امر بسیار کم است.

بسیار شنیده ایم که یاد دادن و آموختن مسئله ای به کسی که قبلا آن را بد فراگرفته است، بسی دشوار تر از کسی است که نسبت به آن زمینه ی ذهنی خاصی ندارد و در عین حال دیده ایم که در بررسی یک امر آنها که آشنایی بیشتری نسبت به آن دارند و اطلاعات کافی در آن زمینه اندوخته اند تاثیر گذاری بیشتری دارند و کمک و یاری بیشتری می رسانند. پس هر یک موجب تقابل این دو در مقام تضاد است. بلکه می توان آن ها را در عرض هم قرار داد و ضعف و قوت آن را به اندیشه ی سنجش وانهاد تا مشخص گردد که در کجا پیش فرض ها و پیش ساخت ها نردبان هستند و در کجا سد و مانع و یا شاید نیز مطلق نگری حادث شود.

این مسئله که تفاسیر از قبل شکل می گیرند، در اینجا حائز اهمیت است و جمله نیچه و وجود مفروضات، اعتقادات و انتظارات در فهم پذیری نیز در همین راستا است. ولی باید دید که این سابق و این قبل به چه زمانی اطلاق می گردد و دامنه این گذشته در حوزه انسانی به چه شکل گسترانیده شده است. اگر منظور اندیشمندان هرمنوتیک را در تکامل تدریجی فهم بشری و رشد و حرکت رو به جلوی فرهنگ و علم انسان بدانیم که تردیدی بر آن نمی توان وارد ساخت که هر روز علم بشر دریچه ای نوین را به کشف اسرار و نهفته های جهان خاکی می گشاید ولی اگر منظور رجوع به گذشته در درک و فهم متون و عبارات است که این حرکت ارتجاعی شکست خود را تجربه نموده است و حتی سنت مداران این سوی جهان و ارتدکس های دیگر سوی جهان انزوای خود را در این امر تجربه نموده اند و با حرکت در مسیر محافظه کاری، طریق هویت یابی و هویت گرایی را طی نمودند که متاع پر خریدارتری است.

مسئله دیگر اهمیت کلمات و واژگان در متون و تفسیر متون است. کلمات نقش مستقل دارند و مولف تاثیری در فهم آن ندارد و یا اینکه وجود کلمات در متن امری قصدی و به خواست و در جهت هدف مولف بوده است. انتخاب کلمه ای از میان کلمات هم معنا و کاربرد آن در متن آیا امری اتفاقی است و یا نویسنده از آن در پی حصول به هدفی خاص استفاده کرده است. پس یک نظر این است که هر کلمه نقشی مستقل دارد و معنای آن بر اساس آن نقش مستقل است و نویسنده با توجه به این نقش آن را استفاده کرده است و نظر دیگر اینکه واژه ها معانی مستقل از کاربرد و استعمال ندارند و معنی هر کلمه و عبارت، بر جهان استعمال کننده آن است. پس باید در پی کشف دلیل استفاده آن از سوی نویسنده در متن بود. مستقل بودن و وابسته به کاربرد بودن را در هر صورت به نظر خواننده واگذار نمود. البته اگر غرض متکلم و نویسنده را انتقال معنی به مخاطب بدانیم تعارضی در تکثر معنایی متن در راستا و هم گام با تکثر معنایی متن به وجود می آید. اصلا به طور کلی می توان تکثر معنایی را از تکثر تفاسیر استخراج کرد؟ یک نظر این است که فهم معنای یک متن چیزی جز پاسخ به یک پرسش نیست. پس در فهم یک متن اگرچه کثرت حادث می شود ولی هیچ شخصی نمی تواند معنی متفاوت و گاه متعارضی را از آن برداشت نماید که این خود عین عدم برداشت هر معنایی است. البته در مقام تعارض با این استدلال تعدد پرسش در یک متن است که مستلزم تعدد معنا نیز می باشد ولی باز می دانیم که در پاسخ به هر پرسش حصول بیش از یک معنی، عدم فهم پذیری است. یعنی اگرچه فهم خداباوری با فهم خداناباوری قابل همزیستی هستند ولی معنای خداباوری و معنای خداناباوری همزمان نمی تواند در یک نفر جمع شود. اگرچه تلاشی در این راستا شده ولی آن نیز انطباقی و یکی دانستن بوده است.

به هرحال پرسش اساسی تکثر تفاسیر، توجیه کننده تنوع معنایی است همچنان باقی می ماند و حل آن با رجوع به شخص و اینکه پذیرش دلیل و روش های مختلف فهم و تردید در فهم ها و خطاپذیر آن ها قابل جمع است ولی تردید در معنا به معنی عدم معنی پذیری است و می تواند به تک معنا گرایی تفاسیر متعدد منجر گردد. یا اینکه به طرق برخی از اندیشمندان تکثر معنایی، فقط به پذیرش تکثر معنایی طولی قائل شویم و در مورد تکثر معنایی عرضی به رد آن بپردازیم. در تکثر معنایی عرضی واحدهای معنایی مجزای معناپذیری داریم، در حالی که در تکثر معنایی طولی درجات بالاتر کل درجات پائین تر معنی پذیری را شامل می شود.

تا اینجا به طرح کلی بحث تفسیر پذیری پرداخته ایم، در حالی که همان گونه که بیان شد مسئله هرمنوتیک و اهمیت آن در برابر متون دینی بیان شده است. ظهور این دیدگاه در برابر متون دینی موجب مسائل خاص و دیدگاه های متعددی گردید که از بزرگترین ثمرات و نتایج آن می توان پلورالیسم دینی دانست. مسئله ای که همزیستی و مسالمت بیشتر ادیان و ارتقاء سطح دینداران و سایر اعضای جوامع را یاری می رساند. طرح هرمنوتیک در برابر مباحث دینی پیامدهایی داشت:

1. با توجه به فاصله گرفتن از زمان نزول متون دینی و تغییر شرایط دینداران به ویژه در سرزمین هایی متفاوت از نزول متن دینی و همچنین نوع انتقال مفاهیم و معانی به اعضای جوامع مسئله قرائت پذیری دینی و نسبی گرایی در مورد متون دینی مطرح شد. در بسیاری از امور متون دینی ساکت مانده و چیزی بیان نکرده بودند. همچنین بسیاری از مسائل نیز در دوران جدید ایجاد شده بود. بنابراین این مسئله موجب بیان نظر بر اساس بینش های افراد مختلف متاثر از مفروضات، اعتقادات و انتظارات مختلف گردید. در برخی امور نیز که شرح و تفصیل فراوان تری برده اند تطبیق پذیری بر شرایط حال هر جامعه ای دچار تردید است. بنابراین با تعارضات و تفاوت ها در زمینه های مختلف و سنجش نسبی مطالب و مسائل مختلف کم کم مسئله ای به نام "وجود قرائت های مختلف از دین" مطرح شد و در میان اندیشمندان، این مسئله که پذیرش یک قرائت به شرط احترام به قرائت های دیگر می تواند سلامت نظری و عملی جامعه به ویژه در تعامل با دین را حفظ کند، مورد پذیرش قرار گرفت. اگرچه سنت مدارانِ محافظه کار و هویت اندیشان بنیادگرا در تقابل وجود قرائت ها در ریشه کنی هر قرائتی جز خود گام برداشته اند.

2. دومین ادعایی که هرمنوتیک در این متون دینی موجب شد این بود که نمی توان به فهم صحیح و عینی دین دسترسی داشت و در توضیح آن به عدم روشن بودن و دقیق بودن معیارهای فهم متون دینی توسل جست. این تاثیر هرمنوتیک که به ویژه در تعاملات دینی جلوه یافت که به روشی بودن فهم پذیری بر می گردد. ادیان در طول تاریخ خود برای فهم پذیری و ایمان یافتن و پذیرفتن انسان ها در حوزه خود به ابزار و روش های خاصی توجه داشته اند و دیگران را از ورود بحث برانگیز عقل بر حذر داشته اند. یعنی چه مسیحیت که در ظاهر نیز با بیانِ؛ در حوزه ایمان عقل را نیاور و چه اسلام که پس از ایمان (پذیرش اصول) به خلع علم و عقل از انسان می پردازد، چنین طریقی را پیموده اند. البته حضور و تاثیر عقل در مرحله پذیرش اصول در اسلام نیز خودد جای بحث فراوان دارد. انحصاری کردن معیارها و سنجش ها و کاربران این معیارها و سنجش ها در طول سال های سال عدم دسترسی به فهم صحیح و عینی را موجب گردید و تنها راه دسترسی توسل به حلقه انحصاری صاحبان سِرّ و راز این انحصارگرایی می شد. چه کلیسای پاپ کاتولیک و چه طریق سنی و شیعه در اسلام سرشار از این ممانعت ها در حصول شخص به حقایق و مفاهیم است که هنر تفسیر و مسئله فهم پذیری انسان ها را متوجه و معطوف به این امر نمود.

3. اقدام دیگر هرمنوتیک در حوزه دین اعتبار بخشی به تفسیر به رای و همچنین اعتبار بخشی به فرقه های مختلف بود. استدلالات و منطق حاکم بر اصول هرمنوتیک موجب می شد که هیچ تفسیر و هیچ قرائتی را بر سایر تفاسیر و قرائت ها ارجح ندانست و همه را فهمی از فهم پذیری های متکثر و متنوع دین دانست. پس هر کسی بر اساس مفروضات، اعتقادات و انتظارات می توانست به تفسیر شخصی بپردازد و این تفسیر را در برابر سایر تفسیرهای هم ارز به مجادله و بحث بگذارد تا در معنی پذیری از متن دینی از سوی جامعه یاری و کمکی رسانده باشد. البته در این میان همگان با مفروضات هم سطح و یکسان و انتظارات و اعتقادات هم خوان پا به این عرصه نگذاشته بودند و همین تفاوت در سطح آگاهی ها و فرض ها، گاه به نتایج غلط نیز می رسید و این امری بدیهی است. ولی هرمنوتیک حکم به تساوی تفیسرها می داد و همگان را از به جدال برخاستن بر حذر می داشت. شاید این امر به واسطه این بود که هر سخنی بیان گردد، هر گوشه متن کاویده شد و هیچ نکته نسنجیده ای باقی نماند زیرا که تردیدی در غلبه نظر قوی بر نظر بی پایه از نظر شخص معتقد به هرمنوتیک وجود نداشت. در این میان تنها مشکل مواجهه با افرادی بو که ابطال نظر خود را نمی پذیرفتند. این مشکل بیش از هر جا در جوامع غیر معتقد به هرمنوتیک ایجاد می شد. در این جوامع قرائت حاکم، سایر قرائت ها و فهم پذیری ها را باطل و محکوم به نابودی می دانست و مجال طرح و بحث عقلانی این مباحث را نمی داد. پس این نظرات قلیل نیز در لعاب های دیگر و در قالب های غیر از خود رشد کردند و به زایش فهمی چند پاره و چند تکیه منجر می شد. در دل تک قرائتی، تکثر یابی سرعت بیشتری یافت و در این زایش های متکثر آن ها که قوت بیشتری یافتند سر بر می آوردند و هویت می نمایاندند. فرقه های مختلف که برآیند چند تفسیر و فهم پذیری و قرائت قوی تر نهفته و مسکوت در جامعه چماقداران بنیادگرا بود به مسئله ای حاد تبدیل شده بود یعنی پذیرش هرمنوتیک به پذیرش چند هویت بنیادگرا به جای طرح و بسط تمامی نظرات و دیدگاه ها تبدیل شد. البته در جامعه های متفاوت از این جوامع هم این رشدها صورت پذیرفت و فرقه ها و عقاید مختلف حاصل شدند که عده ای در اقلیت بودند و عده ای در اکثریت بودند. تفسیر پذیری های امروز جهان به همه آن ها اجازه حیات می دهند (نه اینکه اجازه آموزش و ترویج) و به عنوان یک عقیده و دیدگاه مورد بررسی و نظر می باشند.

4. بی توجهی به مراد مولف از دیگر ثمرات هرمنوتیک در برابر متون دینی بود. گادامر معتقد بود مولف نیز همانند سایر خوانندگان است و قرائت او از متن نیز یکی از قرائت های موجود و هم تراز با سایر قرائت هاست. نتیجه این اظهار نظر در حوزه دین، دینداران را به واکنش وامی داشت. دینداران طی سال ها بر این طریق حرکت می کردند که دین در متن دین خلاصه می شود و متقدمین به ویژه پیامبران جایگاه ویژه ای دارند و فهم آن ها بالاتر از سایر فهم هاست و مراد و هدف آن ها هدف دین و الگوی دینداری است. سرانجام هرمنوتیک این است که پیامبر و عالمان نیز چون سایرین عقیده و نظری دارند که اجازه تحمیل آن را ندارند و باید همه آن ها را در میدانی گذاشت تا به جدل هم برخیزند و قوی و اصیل بماند و ضعیف و عبث از صحنه خارج شود. البته این مسئله در مورد ادیان خاصی چون اسلام که کتابش را کلام الله می دانست، شرایط خاص تری به وجود می آورد.

جدای از عطوفت های اولیه برخی ادیان، عقیده نص گرایی و تکیه بر عبارات و کلمات متون دینی چنان در برخی فرهنگ ها ریشه دوانده بود که حتی تفسیر پذیری نیز می توانست جُرمی بزرگ محسوب شود. همان گونه که در صدر اسلام از تفسیر کردن قرآن و حتی ترجمه آن همگان بر حذر می شده اند و در صورت عدم پیروی برخوردهایی نیز با آن ها صورت می پذیرفته است. مسلمانان نخست متن دینی خود را معجزه می دانستند که تا ابد می ماند نباید اندک تصرفی و حتی تفسیری بر آن وارد شود که مبادا فهم شخصی با شخص دیگر از این کتاب در تعارض قرار گیرد. ولی دیری نپایید که منع تعارض ها در تضادهایی اساسی چهره گشود و هیچ راهی برای از میان رفتن آن ها باقی نگذاشت تا اندیشه هرمنوتیک که وجود قرائت های مختلف را می پذیرفت مورد پذیرش جامعه دینداران قرار گیرد تا حداقل مسالمت و آرامشی نسبی برقرار گردد.

پس حرکت های مختلفی در ادیان مختلف شکل گرفت که در اسلام مورد نظر ما می باشد. قائلان به تکثر تفاسیر دست هر انسانی را در تفسیر دین باز گذاشته اند و یادآور می شدند که قرائت هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، در دینداری باید به شرایط و فرهنگ و به طور کلی عرضیات دین که از ثابتات دین نمی باشد توجه داشت. رویکر روشی خود را که به واسطه آن تفسیر به رای مستحق مجازات می دانستند تعدیل کردند. پرسش؛ بت پرستی نیز شکلی از خداپرستی است؟ به اشکال مختلف پاسخ داده شد. و این ها همه از ثمرات حضور عقل در حوزه طرد بنیادگرایی ها و دگماتیسم های دینداران بود. آن هایی که با روش شلایر ماخری به طرح سوال؛ آیا تلاش مفسر باید در جهت کشف مراد و هدف مولف باشد، به رد تک قرائتی بودن دین و جامعه و تکثر پذیری آن پرداخته بودند امروز در تقابل با فرقه هایی که ظاله و انحرافی می دانند، نرمش به خرج می دهند و این در صورت فضایی آزاد برای نمایاندن حق و اینکه هر عقیده فقط با قدرت خود وارد میدان شود کمک دهنده بسیار مطلوبی است. عقیده هرمنوتیک و زایش قرائت های مختلف و فهم پذیری های گوناگون، باب پلورالیسم دینی و نهایتا همزیستی ادیان را فراهم خواهد آورد که احتیاج به جهد و تلاشی درخور دارد.

هیچ نظری موجود نیست: