۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

ناگفته های پرونده نشریات دانشجویی (پشت پرده پروژه سرکوب جنبش دانشجویی) / بخش نخست

این مطلب را فعالان حقوق بشر در فروردین 87 منتشر کردند که جمع آوری خوبی در مورد مسائل پرونده ما بود:

"با گذشت یازده ماه از انتشار نشریات جعلی در دانشگاه امیرکبیر، تحت فشار نهادهای اطلاعاتی و امنیتی دادگاه تجدید نظر همچنان در تائید حکم تبرئه دانشجویان دانشگاه امیرکبیر (احسان منصوری ، مجید توکلی و احمد قصابان) تعلل مینماید تا عاملان و آمران پروژه سرکوب دانشجویان مجال عمل بیشتری یابند و شاید هم در فضای به دور از عقلانیت و انسانیت بدون وجود هرگونه مدرک و دلیلی و تنها به صرف کینه و انتقام جویی از دانشجویان ، احکامی را متوجه دانشجویان سازند و این در حالی است که از ابتدای پروژه ، رفتارهای غیرانسانی صورت گرفته به حدی بود که تنها خواسته فعلی حاضران پشت پرده پروژه ، مسکوت ماندن این رفتارهاست.

بازداشت خیل عظیمی از دانشجویان به صورت مستقیم یا غیر مستقیم پس از انتشار این نشریات (حتی تا شش ماه پس از انتشار نشریات) و رفتارهای غیر انسانی فراوان در طول دوران بازداشت همچنان پس از یازده ماه با حضور سه دانشجوی دانشگاه امیرکبیر در وضعیتی نامطلوب در زندان ، حکایت از ادامه این پروژه دارد . با توجه به عدم نتیجه گیری در این پرونده و احتمال ادامه برخوردها با دانشجویان و چه بسا برخورد با فعالان مدنی و سیاسی در ایران لازم دانسته شد برخی مسائل پشت پرده و ناگفته های فراوان این پرونده طرح گردد تا از یک سو واقعیت برخوردها و بازداشتها عیان گردد و از دیگر سو نیت عاملان و آمران این پروژه بر عموم آشکار گردد .

آنچه که در ادامه می آید برخی اتفاقات ویژه در طول روند بازداشتها ، بازجویی ها ، حضور در بند امنیتی 209 ، صحبتهای ضابطان اطلاعاتی و امنیتی ، رفتارهای معاونت امنیت دادستان تهران ، شرح اتفاقات خاص دادگاه انقلاب و عمومی و تجدید نظر به همراه شرحی از نوع و شدت شکنجه ها میباشد . البته مطالب فراوانی توسط دانشجویان زندانی و سایر دانشجویان آزاد شده عنوان شده است که برخی از آنها با اجازه ایشان به اختصار طرح میگردد که انتظار میرود در آینده شرح کامل اتفاقات و وقایع در کنار نظرات ایشان منتشر گردد . (جهت تسهیل در درک و فهم مطالب سعی بر ذکر مطالب براساس نقل قول مستقیم از دانشجویان صورت گرفته است )

مورد اول

اگر چه پرونده مورد بحث که با نام پرونده نشریات دانشجویی شناخته میشود با انتشار نشریات و انتساب آن به فعالان دانشجویی دانشگاه امیرکبیر و انجمن اسلامی پلی تکنیک و بازداشت دانشجویان شروع شد . ولی انتشار آن چهار نشریه جز یک حاشیه جزئی در طول بازجویی ها مطرح نبود و سئوالات بازجوها و حساسیتهای دستگاه اطلاعاتی به مباحثی دیگر به ویژه فعالیتها و روابط بازداشت شدگان که اکثراً از اعضای اصلی و فعال انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه امیر کبیر بودند ، معطوف میشد ولی آنچه که از رفتارها ، گفتگوها و سئوالات مسئولان و ضابطان اطلاعاتی و امنیتی استنباط میگردید ، دال بر پروژه ای هدفمند از سوی عده ای خاص جهت سرکوب فضای دانشگاه بود . پروژه ای که در خلال آن نشریات پرتعداد و پرمحتوای پلی تکنیک همگی توقیف میشدند و انگشت اتهام به سمت انجمن اسلامی نشانه میرفت تا آخرین تلاشها جهت نابودی این تشکل پرسابقه صورت گیرد . وقتی چندین سال تلاش دستگاه اطلاعاتی و امنیتی در به دست گرفتن فضای پلی تکنیک بی حاصل مانده بود . اینبار پروژه ای ویژه در نظر گرفته شده بود پروژه ای که نه تنها انجمن اسلامی پلی تکنیک را هدف گرفته بود که در زیاده خواهی خاص دستگاه اطلاعاتی ، دفتر تحکیم وحدت ، احزاب ، گروهها و نهادهای مدنی ، اپوزیسیونهای داخلی و خارج از ایران را نیز نشانه گرفته بود و با هم کاسه کردن ایشان در جفا کردن ، در گناه هر یک همه سهم میبردن درحالی که از لطف و حمایت هر یک دیگران کم بهره بودند . در این میان ما نیز که در دسترس بازجوها بودیم میبایست به نظاره هزار بی اخلاقی و ددمنشی مینشستیم و شاید اگر تدبیر ما نبود شرایط بسیار بدی رقم میخورد . وقتی ما میدیدیم که وزارت اطلاعات به هیچیک حاضر نیست از اهداف پروژه خود کوتاه بیاید ترجیح دادیم قسمتی از سناریوی وزارت را به شکل هنرمندانه ای بپذیریم و با پذیرش اتهام توسط خودمان و عدم اجازه به کشیده شدن آن به سطح تحکیم و احزاب و گروههای دیگر به محض قرار گرفتن در مقابل محاکم قضائی با استناد به مواد سراسر کذب پرونده به تکذیب اعترافات کذب تحت فشار و شکنجه دوران بازجویی بپردازیم که همین امر را نیز در طول دوران بازداشت در مراحل بازپرسی ، دادگاه انقلاب و دادگاه عمومی و دادگاه تجدید نظر به انجام رساندیم و مهمترین علت اینکار نیز هماهنگونه که گفته شد این بود که میترسیدیم در صورتی که بازجوها نتوانند از ما نتیجه ای بگیرند شاید به سراغ داشنجویان دیگری بروند و همین مسیر ادامه یابد تا پروژه آنها تحقق یابد پس سعی کردیم با اطلاعاتی که از پرونده بدست آورده ایم و اعترافات و مدارک موجود در نزد بازجوها سوار بر پروژه آنها شویم .

مورد دوم

یکی از مسائل مورد ابهام برای ما ترکیب بازداشت شدگان اردیبهشت و خرداد ماه بود که تا اندازه ای تحلیل هدفمندی بازداشتها را مورد تردید قرار داده بود ، در طول بازجویی ها بارها پیش می آمد که در این مورد (با توجه به بازجویی ها پیرامون فعالیتهای چند ساله اخیر انجمن ) اعتراض و سئوالاتی را مطرح میکردیم و به دنبال پاسخ میگشتیم که از صحبتهای بازجوها این نتیجه حاصل میشد که اهداف مورد نظر آنها با بازداشت افرادی خاص (پنج ، شش نفر) انتساب برخی اتهامات به انجمن اسلامی پلی تکنیک ، دخیل دانستن نقش تحکیم و برخی احزاب ، تائید ارتباط ویژه با گروههای خارج از ایران و ... تامین میگردید که تلاشها جهت اخذ اعترافات در این راستا صورت میگرفت که در این زمینه با توجه به وضعیت خاص پیش آمده و تدبیر بازداشت شدگان در انحراف از اهداف دستگاه اطلاعاتی و ترسیم یک سناریوی دانشجویی ، حاضران پشت پرده پروژه نتیجه زیادی کسب نکردند . یک بحث اساسی پیرامون شروع بازداشتها با چهار مدیر مسئول نشریات بود . در حالی که بازجوها مدعی بودند هر کسی را بخواهند بازداشت میکنند ولی از صحبتها و رفتارهای بازجوها به نظر میرسید که از نظر آنها بازداشت مدیران مسئول دلیل داشت و از نظر قانونی مقدور بود و اساساً آنها ترجیح میدادند پروژه بازداشتها از مسیر فعالان نشریات نیز عبور کند و شاید حساسیت کمتری نیز در مورد بازداشت ایشان وجود داشت و پس از آن با توجه به اعترافات احتمالی مدیران مسئول، اعضای فعال و اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی بازداشت میشدند و سپس پروژه کاملی برای سرکوب جنبش دانشجویی و گروهها و نهادهای مدنی و احزاب و گروههای منتقد دیگر پیگیری میگردید ولی آنچه به نظر میرسید ترجیح بر بازداشتهای مدیران مسئول عضو انجمن و مدیران مسئول میانه رو تر و مدیران مسئول مستقل در کنار هم بود تا در ظاهر بحث سرکوب انجمن در میان نباشد و هم پیامی برای تمامی مدیران مسئول نشریات باشد که در مورد فعالیت نشریاتی خود دقت بیشتری به خرج دهند قرار بود پس از اخذ اعترافات از مدیران مسئول پیرامون برخی مسائل زمینه بازداشتهای بعدی فراهم گردد که در این زمینه با عدم موفقیت سناریوی دستگاه اطلاعاتی در برابر استقامت و هوشیاری بازداشت شدگان نهایتاً تغییراتی در اهداف پروژه صورت گرفت که شاید اگر دقت بیشتری در اعترافات صورت میگرفت نتایج بهتری هم صورت میپذیرفت که با توجه به نیات اصلی پروژه بی تردید این وضعیت نمیتواند شکست برای جنبش دانشجویی و فعالان پلی تکنیک محسوب گردد.

مورد سوم

نگاه بازجوها در مورد فعالیتهای سیاسی مجموعه بسیار خاص بود . تصور ایشان بر ترس جنبش دانشجویی در ارتباط با گروههای سیاسی مختلف ، ایشان را به تهدید ما به کشف ارتباطات وا میداشت در حالی که ما دلیلی برای انکار دیدارهای صورت گرفته و روابط موجود نمیدیدیم درمورد گروههای اپوزیسیون خارج از کشور لحن تهدید آمیز و عبارات کلی به کار میرفت . اگر چه به واسطه دانشجو بودن و پلی تکنیکی بودن ما، اسم افشاری بیشتر ذکر میشد . ولی گاهاً در کشف ارتباط با سازمان مجاهدین خلق تا دستگاههای اطلاعاتی غربی تلاشهای وِیژه ای از سوی بازجوها صورت میگرفت که برای ما بسیار احمقانه به نظر میرسید که چقدر بازجوها از فضای واقعی فاصله دارند . در مورد ارتباطات و رفت و آمدهای داخل نیز حساسیت ویژه معطوف به سه حزب مشارکت ، سازمان مجاهدین انقلاب و کارگزاران بود و به کرات اسم عطریانفر و تاج زاده در صحبتهای بازجوها به گوش میرسید (از نبوی ، آرمین ، خاتمی، رمضانزاده ، یزدی و مرعشی هم صحبت به میان می آمد) البته از عباس عبدی در موارد خاصی سخن به میان می آمد و نوعی نگاه ویژه به سعید حجاریان کلام پرتردیدی را از باجوها موجب میگردید که نشان میداد فعالیتها و ارتباط او با دانشجویان مورد کنجکاوی بازجوها بوده است و شاید هم سعی در محک و نگاه دانشجویان به طیف منتقدتر اپوزیسیون داخل بود . بازجوها در یک فضای بسیار تخیلی از ما میخواستند که نوعی نقش برای احزاب در تنشهای دانشگاه قائل شویم و حتی اموری را به ایشان منتسب نماییم که پس از پی بردن به غیر واقعی بودن این خواسته خود از آن دست برداشتند . البته بعدتر شنیدیم گویا افرادی از فعالان سیاسی منتقد پس از اتفاقات اردیبهشت 86 پلی تکنیک علیرغم تهدیدهای فراوان به منظور سکوت در برابر ترک تازیها در دانشگاه به حمایت از دانشجویان پرداخته اند و در حد توان در روزنامه ها و سایتهای خبری خود جانب حقیقت را گرفته و حامی اخلاق و انسانیت گردیده و مسیر تمامیت خواهان و انحصار طلبان را سد کرده بودند که شاید همین امر موجب عصبانیت دستگاه اطلاعاتی بوده است .

مورد چهارم

در طول دوران بازجویی بیشترین تلاش جهت تغییر رفتار ما و برگشتن از مواضع و عقایدمان صورت میگرفت . خواست بازجوها در بدو امر شناخت دقیق میزان دانایی و آگاهی ما و درک از توانایی ها و مهارتهای ما بود تا بتوانند بر اساس ذهنیت و خواست دستگاه اطلاعاتی در آینده علاوه بر استفاده های حین بازجویی از ما و مطالب اخذ شده استفاده نمایند . در این راستا گاهی طرح دوستی و وعده و وعیدهای خاص به ما داده میشد تا در قبال همکاریهای لازم امکانات و موقعیتهایی را کسب نمائیم . طرح این موضوع اگرچه با همه بازداشت شدگان نبوده (به قوت و جدی با همه طرح نشده) ولی در مورد برخی بازداشت شدگان صورت پذیرفت . و همچنان نیز پیگیری میگردد ، شنیده ام که برخی از بازداشت شدگان سال 86 تماسهایی را از طرف کارشناسان وزارت داشته اند . بهرحال آنچه که از استنباط ما از شرایط بازجویی بود ، اولویت همکاری فعالان بازداشت شده با وزارت بود چون این افراد پس از بازداشت هم موقعیت مناسبی در میان دانشجویان می یافتند و هم اینکه با توجه به حضور در میان دانشجویان آگاهی های بیشتری نسبت به افراد دیگر از مسائل و محافل دانشجویی داشتند .البته اولویت اصلی و هدف و نتیجه مورد نظر کارشناسان وزارت در مورد بازداشت شدگان ، تضمین عدم ادامه فعالیت این دانشجویان و روشن نشدن اتفاقات و شکل بازجویی ها و برخوردها بود که شاید برخی از تماسها در همین راستا و به همین منظور صورت میپذیرد . زیرا در صورت ادامه فعالیت از سوی این افراد هزینه بازداشتها و برخورد برای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی بیشتر خواهد بود . بنابراین تلاش این خواهد بود که این افراد منزوی و غیرفعال شوند .

مورد پنجم

نوعی توهم توطئه در سراسر بازجویی ها وجود داشت و بازجوها نسبت به کلیه فعالیتهای ما نوعی ترس داشتند شاید دامن زننده این مسئله صحبتهای برخی از دوستان هم بوده باشد که حتی این امر موجب اتفاقات ناخواسته ای در پروژه گردید . اتفاقاتی که پرونده را بیشتر تحت تاثیر توهمات و ترسها قرار داد تا واقعیت البته ثمره این توهمات نیزبرخوردهای غیر عقلانی و سئوالات بی ارتباط از ما بود . نوعی شکایت و دلخوری خاص نسبت به شعار آزادی و دموکراسی به عنوان مطالبات اصلی مجموعه ما داشتند . از برنامه های متنوع و تریبونهای بزرگ و پرمخاطب ما عصیانی بودند . روشن کردن شمع ، استفاده از بازو بندهای نمادین ، استفاده از پوسترها و پلاکاردهای فراوان در برنامه ها ، نامگذاری برنامه وشعارهای منظم بسیار مورد خشم و کنجکاوی بازجوها بود . (به ویژه در مورد چند برنامه خارج از دانشگاه) مایل بودند دلیل نامگذاریها و تعیین کننده نامهای برنامه ها را بدانند «دانشگاه آزاد ، منتقد دولت» ، «آزادی باید زنده بماند» ، «دانشگاه در حصار میله ها» ، نامهای برنامه های سال 85و 86 انجمن بود .( قبل از بازداشت ما ) که بازجوها بیشتر ما که بازجوها خواستار تعطیل شدن این برنامه ها بودند ولی پاسخی که می یافتند این بود که تا زمانی که آزادی در خطر است خواهیم بود «آزادی باید زنده بماند » که منطق هم این پاسخ را ایجاب میکرد ولی متاسفانه اتاق بازجویی فضای منطق و عقلانیت نبود و پاسخ هر استدلال مشت و لگد و فحاشی و ناسزا گویی بود . در هر جای بازجویی ها وقتی که صحبت به سمت و سوی فعالیتهای انجمن میرفت به اموری اشاره میشد که ما مدعی بودیم انجام نداده ایم عباراتی از طرف بازجوها شنیده میشد که «شما در این چند سال هر چه خواسته اید در تریبونها و برنامه هایتان گفته اید ، هیچ حدی قائل نبوده اید ، کاری نکرده ای نداشته اید ، سخنی نداشته ای نداشته اید و...» و این نشان میداد که چقدر از تجمعات دانشجویان از دور هم جمع شدن و صحبت کردن دانشجویان ترس داشتند . ولی در این میان اصلاً به این موضوع توجه نداشتند که اگر دوهزار دانشجو یکصدا شعاری را سر میدهند حتماً ایرادی وجود دارد حتماً کمبودها و ضعفهایی وجود دارد و این اعترافات را میتوان به فال نیک گرفت و در حل مسئله کوشید نه سرکوب دانشجو . علیرغم صحبتهای ما در این باره بازجوها فقط به فکر گوشمالی و انتقام از ما بودند ، در خلال صحبتها همیشه انجمن اسلامی را مقصر قلمداد میکردند و ثمره این فضای سراسر اعتراض دانشگاهها را فعالیتهای انجمن میدانستند که اینک ما به نمایندگی از انجمن مستحق هر تنبیه بودیم و اساساً برخوردها از سر کینه صورت میپذیرفت . در حالی که ما مدعی بودیم فضای فعلی و نابسامانی های دانشگاه محصول عملکرد غلط و بی عدالتی ها و خرد ستیزی های مدیریت و حاکمیت است ، متاسفانه از آنجایی که اتاق بازجویی محل استدلال و حجت نبود ثمره طرح این موضوعات جز شکنجه های خارج از تصور از سوی بازجوها نبود .

مورد ششم

در مورد شعارهای برنامه های چند سال اخیر حساسیت ویژه ای داشتند در مورد تک تک شعارها و علت بیان آنها و همچنین طراحان و مجریان آن از ما سئوال میپرسیدند اگر چه در مورد شعارهایی چون «وزیر بی لیاقت (بی کفایت) استعفا ، استعفا» یا «محمود احمدی نژاد ، عامل تبعیض و فساد» یا «فلسطین را رها کن فکری به حال ما کن» بحثی در کار نبود (گویا خود آنها نیز این شعارها را قبول داشتند) ولی با برخی شعارها اساساً مشکل داشتند و بحثهای مفصلی در آن موارد صورت میگرفت از جمله شعارهای «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» ، «دانشجوی زندانی آزاد باید گردد» بحث اساسی این بود که به شما ربطی ندارد که زندانیان سیاسی آزاد گردند و ما هم در جواب مدعی بودیم شعار اصلی ما آزادی دانشجویان بوده است و در بدو امر مطالبات سیاسی کمتر مورد نظر بوده است ولی وقتی شما (دستگاه های غیردانشگاهی) وارد دانشگاه میشوید ، وقتی دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی وارد دانشگاه میشوند ، وقتی پلیس و نهادهای پادگانی با دانشجویان برخورد میکنند ، آنگاه دیگر ماندن در سطح مطالبات دانشجویی احمقانه خواهد بود . وقتی دانشجو توسط وزارت اطلاعات بازداشت میشود ، او یک زندانی سیاسی شده است و این محصول عملکرد غلط دستگاههای اطلاعاتی است چرا مسائل دانشگاه را باید نهادهایی از بیرون دانشگاه حل کنند . گر چه بسیاری از دوستان ما حتماً به یاد خواهند داشت که خود ما همیشه تفکیک بین این دو شعار قائل بودیم و مطالبه شعارها را متفاوت از هم میدانستیم ولی گویا امروز عدم تفکیک آنها عقلانی تر به نظر میرسد . (چون برخوردها با دانشجویان کاملاً سیاسی شده است) در مورد شعارهای « بسیجی برو گمشو» یا «نظامی برو گمشو» بسیار تعصبی برخورد میشد و با ما رفتارهای غیرانسانی هم صورت میگرفت ولی بیان این شعارها ربطی به شخص ما نداشت و نظامی ستیزی در فضای دانشگاه آنقدر بدیهی است که احتیاجی به توضیح نداشت . در ضمن تنها دلیل وجود حمایت از تشکلهای شبه نظامی و رفتارهای پلیسی و پادگانی در دانشگاه نظامی خوئی و عقلانیت گریزی عده ای خاص بود . البته آنجایی که بحث این شعارها و استفاده از آن در مورد احمدی نژاد مطرح بود عصبانیت و تعصب بازجوها بیشتر هم میشد که منجر به شکنجه ما میگردید . با بحث شعارهایی چون «پلیس به این بی غیرتی هرگز ندیده ملتی» ، «مردم چرا نشستید اینجا شده فلسطین» کشیده میشد که هم تداعی شعارهای انقلاب 57 بود (ارتش به این بی غیرتی ...) و هم اینکه مخاطب آن عمدتاً فضای بیرون دانشگاه و تجمعات خاص بود که در آن حمایت مردم نیز در قالب شعارهایی چون «ای مردم آزاده حمایت حمایت» خواسته میشد که از این بابت بازجوها نگرانی ویژه ای داشتند ولی واقعیت این بود که هیچیک از این شعارها ربطی به ما نداشت . اما مهمترین شعار و حساس ترین آنها که از سوالهای اساسی دوران بازجویی های ما نیز بود ، شعار «مرگ بر دیکتاتور» بود که این دیدگاه با شعار «حکومت زور نمیخواهیم ، دولت مزدور نمیخواهیم» همراه میشد و در مورد هدف شعار سئوال میشد . از یک سو این شعار در اکثر برنامه های ما استفاده شده بود و اساساً ربطی به شخص ما هم نداشت و از سوی دیگر پاسخگویی به این شعار در اتاق بازجویی کار بسیار سختی بود . بازجوها با اشاره به تیتر یکی از نشریات ما که «در روزی که پینوشه مرد ، پلی تکنیک یکصدا فریاد زد مرگ بر دیکتاتور» خواهان پاسخگویی ما در مورد شعارها بودند یا با اشاره به سال 78 و شعارهایی که به صورت علنی نام شخص اول مملکت در آن آورده میشد شاید به ما یادآوری میکردند که حق شما هماهنگونه برخوردها میباشد ما نیز در تائید شعارها و سخنهای خود ، رفتارها و عملکردهای بخشهای مختلف حاکمیت را گوشزد میکردیم ، تعطیلی نشریات ، اخراج اساتید ، تعلیق های تحصیلی ، بازداشتهای دانشجویان ، شکنجه های موجود ، برخورد پلیسی با دانشجویان ، ممانعت از بیان نظرات و... همگی مصادیق ظلم و موید شعارهای ما بود که ما مدام آنها را بیان میکردیم و میگفتیم با تعطیلی این موارد و جلوگیری از هرگونه ظلم و بیعدالتی مسلماً این شعارها و تجمعات به پایان خواهد رسید و گرنه برخوردها در جهت تائید راه و سخن ما خواهد بود . متاسفانه در حالی که ما مایل بودیم این مسائل حل شود و راه حل هایی ارائه گردد ، بازجوها فقط به دنبال پاک کردن صورت مسئله و قطع شدن این روند بودند .

مورد هفتم

از همان ابتدای بازجویی ها ، بازجوها در جایگاه مدافع بسیج ، نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه و مدیریت قرار گرفت و به تصویه حساب های تمامی اختلافات چند سال اخیر ما در دانشگاه پرداختند . همیشه به ما گفته میشد که فکر کردید اینجا هم دانشگاه است و می توانید چند تا دانشجو را دور خودتان جمع کنید و هر کاری می خواهید بکنید ، الان چه کاری می توانید بکنید ، حالا صحبت کنید ، حالا تریبون بگیرید ، حالا اگر می توانید مطالباتتان را منتشر کنید ، حالا بگوئید بسیجی ها بروند ، حالا تابلو نهاد را پائین بیاورید ، حالا دفتر مدیریت را قروق کنید و ... و این نشان از این داشت وقتی مدیریت و بسیج و نهاد و وابستگانشان در دانشگاه نتوانسته بودند در برابر خواست دانشجویان پیشرفتی در کنترل فضای دانشگاه داشته باشند اینک این پروژه براه افتاده است . ما هر چه تلاش می کردیم با بیان حقایق دانشگاه دلایل بروز این مسائل را عنوان کنیم و در حل مسئله مفید واقع شویم به دلیل اینکه بر حقیقت این مسئله که ضعف و ناتوانی مدیریت در اداره دانشگاه ، رفتارهای غیر عقلانی و غیر آکادمیک مدیریت و نهاد رهبری و فقر و دانایی و توانایی گروه های وابسته و بسیج در دانشگاه تاکید می کردیم و اشاره می کردیم که نمی توان با سرکوب انجمن و دانشجویان راه درمان مشکلات را یافت . ولی متاسفانه بازجو ها در دفاع و توجیح عملکرد های غلط این مجموعه ها به انتقام از دانشجویان و برخورد با ما می پرداختند و گاه در جایگاه عضو دگمی از این مجموعه ها فقط به حفظ مجموعه اشان می اندیشیدند .

مورد هشتم

مهمترین هدف بازجو ها از بازداشت های صورت گرفته در پلی تکنیک ، تعطیلی انجمن اسلامی پلی تکنیک بود . بر همین مبنا در طول بازجویی ها تلاش ویژه ای صورت می پذیرفت تا از بازداشت شدگان علیه سایر دانشجویان ( چه بازداشت شدگان و چه سایر دانشجویان ) اعترافاتی اخذ گردد و با یافتن اختلافات میان آنها از آن مطالب استفاده کنند . معمولا اگر بازجو ها یافته ای داشتند به نقل از یکی از دانشجویان که اختلافاتی با فرد مورد نظر داشت آن مطلب را منتقل می کرد و یا اخبار کذبی از اقدامات منصوب به افرادی خاص که حساسیت فرد را بر می انگیخت منتقل می کردند و از این طریق به تشدید اختلافات و تضعیف روحیه بازداشت شده ها می پرداختند . البته جز چند مورد جزئی در سایر موارد بازجو ها به نیات خود نرسیدند که با توجه به اینکه آنها در پی این بودند که این اختلافات دامنه دار گردد و به بیرون منتقل شود می توان گفت در این هدف خود شکست خوردند . در طول دوران بازداشت بازجوها همیشه بر عدم حمایت سایر دانشجویان از بازداشت شدگان تاکید می کردند که برای ما پلی تکنیکی ها کاملا واضح و مشخص بود که هیچ گاه حمایت دانشجویان را از دست نخواهیم داد . نکته دیگر که شاید مهم باشد ادعای بازجو ها مبنی بر این بود که «ما دائماً پیامهایی را برای شما پلی تکنیکی ها مخابره می کردیم ، شما مسیری را می رفتید که ما می دانستیم به این نقطه خواهد رسید ، شما ما را مجبور کردید که به این شکل با شما برخورد کنیم » که به درستی متوجه پیام هایی که می بایست در مورد احتمال وقوع این برخورد ها ما را به یقین برساند نشدیم مگر اینکه هر چه مطلوب مدیریت و نهاد نمایندگی رهبری و بسیج و وابستگان ایشان در دانشگاه باشد ، می بایستی کم و کاست اجرا و پذیرفته شود .

مورد نهم

از همان ابتدای بازجویی ها آنچه که منشاء اعتراض و مورد اعتراض و منبع سوالات بازجویی ها بود مطالب نشریات منتشر شده در یکسال گذشته پلی تکنیک بود . در ابتدای بازجویی ها مطالب گلچین شده توسط بسیج دانشگاه امیر کبیر که تحت عنوان بیانیه شماره 2 در 11 اردیبهشت ماه منتشر شده بود مورد استفاده قرار میگرفت ولی بعد تر اصل نشریات و مجموعه ای از نوشته های تعدادی از بازداشت شدگان در اختیار بازجوها قرار گرفت . در این بین نقطه بسیار مهم این بود بیانیه بسیج در کمتر از بیست ساعت پس از انتشار نشریات ( در صبح روز سه شنبه یازده اردیبهشت ماه ) از بیش از 50 نشریه مختلف جمع آوری شده بود که این نشریات در طول یکسال منتشر شده بود و عبارات انتخاب شده هر یک حاوی کلمه ای بود که هر یک در یکی از مقالات آن چهار نشریه جعلی به کار برده شده بود که موجب شده ما از همان ابتدا متهمین انتشار آن را تهیه کنندگان آن بیانیه بدانیم و بخواهیم در آن مورد تحقیقات صورت پذیرد بویژه اینکه فقط دو ساعت پس از انتشار نشریات عده ای با تابلو بسیج در مقابل دانشگاه تجمع کرده اند ) نه اینکه از مطالب آنها علیه ما استفاده شود . البته بازجو ها در ابتدا مدعی بودند که مطالب آنها ربطی به بسیج ندارد ولی ما همان روز 11 اردیبهشت بیانیه بسیج را دیده بودیم و می دانستیم این مطالب از کجا آمده تا اینکه در هفته دوم بازجویی ها اصل نشریات مورد استناد و برخی نشریات دست بازجوها رسید در خلال بازجویی ها بر عبارات خاص نوشته های سابق ما سوالات طرح میشد و خواهان پاسخگویی در مورد درج عبارات و شیوه نگارش و نوع ادبیات حاکم بر نشریات بودند و در این میان حاصل طرح مسائل در اتاق بازجویی که محل استدلال و حجت نبود جز تسویه حساب های شخصی و انتقام گیری برخی مسائل نبود . تاکید بیشتر حول مسائل ما پیرامون بحث ولایت فقیه و شخص رهبری بود . بازجوها در برابر سخن ما که نوشته های ما پشتوانه علمی و منطقی دارد و همه بر اساس دلایل و شواهد تاریخی و مدارک موجود است "، بحث خطوط قرمز و عدم اجازه برای ورود دیگران به برخی حوزه ها و ذکر برخی مسائل را عنوان می نمودند . بازجوها نسبت به افزایش بی سابقه انتشار نشریات ما در شش ماه قبل از اردیبهشت حساس شده بودند آنها تا اندازه ای به منتشر کنندگان و عوامل دخیل در قدرت یافتن مجموعه نشریات مستقل و وابسته به انجمن پلی تکنیک آشنا بودند ولی در برخی مسائل سوالاتی داشتند . انتشار بیش از 10 نشریه در هفته هم نشریات تک برگ هم مجلات تحلیلی و راهبردی چندین صفحه ای را شامل میشد فضای دانشگاه را تحت تاثیر قرار داده بود نشریاتی که هم کیفیت طراحی داشت و هم از نظر محتوا غنی بود . در بعضی از مسائل حساسیت بیشتری نیز داشتند که به نظر میرسید مرزهای مورد اتهام آنها باشد که مهمترین آنها نوشته شدن اکثر مطالب مندرج در نشریات ( که گاها تحلیل های بروز نیز بود ) توسط دانشجویان پلی تکنیک بود و از این باب به دنبال نویسندگان مجموعه نشریات بودند . خلاصه مطلب اینکه از مهترین اهداف پروژه انتشار نشریات و نتیجه گیری نهایی آن متوقف کردن انتشار کلیه نشریات پلی تکنیک و حذف چهره های شاخص این عرصه هم بود . البته لازم به ذکر است که این خواست پیشتر از سوی مدیریت فرهنگی دانشگاه بارها مطرح شده بود و رفتارهای مدیریت فرهنگی دال بر توقیف کلیه نشریات در پلی تکنیک داشت که نهایتا با انتشار چهار نشریه ، بلافاصله در کمتر از یک ساعت ( که اتهامات فراوانی را نیز مطرح می ساخت ) اطلاعیه توقیف موقت کلیه نشریات دانشگاه از طرف روزبهانی ، مدیریت فرهنگی و عامل نهادهای امنیتی در دانشگاه صادر گردید . علاوه بر این اتفاق صورت گرفته از سوی مدیریت فرهنگی ، رفتارهای دیگر این مدیریت در محدود کردن نشریات و دسترسی به کلیه اطلاعات نشریات و میزان تاثیر گذاری آنها همچنان این مدیریت را در مظان اتهام قرار داده است .

مورد دهم

ابتدای بازجویی ها روال کار بر صحبت های بین بازجو ها و ما بود ولی با به نتیجه نرسیدن این مسیر کم کم مدارک و مطالبی ارائه می شد که یک بخش مربوط میشد به گزارشات مخبرین وزارت در دانشگاه ، مطالبی به واسطه همکاری های بسیج و مدیریت دانشگاه با مجموعه وزارت اطلاعات ، همچنین اسنادی از مطالبات حراست دانشگاه که با توجه به ارائه شرحی از اتفاقات روزمره و رفتارها ما ، نشان از کنترل ویژه برخی از بازداشت شدگان در چند روز پایانی قبل از بازداشت داشت .

این گزارشات هم رفتارهای ما به دانشگاه ، دانشکده های و خوابگاه ها بود و هم از جلسات مختلف و اسامی حاضرین و ساعت های ورود و خروج و حتی شرحی از مسائل طرح شده در جلسات و صحبت های بین افراد بود که برای ما بسیار جالب بود . البته قبل از اینکه پروژه بازداشت ها شروع شود ما مطلع شده بودیم که از نگهبان های خوابگاه ها خواسته شده زمان رفت و آمد و میهمانان و افراد شاخص عضو انجمن کنترل گردد . در ضمن نگهبانان در درب های دانشگاه و دانشکده ها زمان ورود برخی از دانشجویان خواص را به دانشگاه سریعا به حراست اطلاع می دادند . بخشی دیگری از مدارک مورد استناد مربوط میشد به متون اس ام اس های بین اعضای انجمن ، شرح مکالمات و دفعات تماس بین فعالان دانشجویی دانشگاه ، برخی از مطالب ارسال شده بازداشت شدگان از طریق ایمیل ، زمان های خاموش و روشن شدن گوشی های برخی افراد و ... که بریده هایی از مطالب و پیام های کوتاه و ایمیل های ما که دو پهلو بود ( به دلیل کوتاه بودن و اکتفا به چند کلمه ذهنی افراد ) دائما در طول بازجویی ها مورد استناد بازجوها بود آنها سعی در برداشت های شخصی از آن مطالب داشتند . آنچه که در اینجا مورد اهمیت است سوال ما در مورد اجازه ایشان در کنترل ها و تعقیب و مراقبت ویژه بازجوها از ما بود که آیا با حکم قضائی و با صدور مجوز بوده است ؟ که ایشان می گفتند ما برای هیچ یک از کارهای خود احتیاجی به اجازه نداریم و هر کاری بخواهیم انجام می دهیم .

از دیگر ادعاهای بازجوها استفاده از دستگاه دروغ سنج در خلال بازجویی بود که یک طرفند و تاکتیک از سوی بازجو ها به منظور پذیرش مطالب مورد خاص دستگاه اطلاعاتی بود که هم از حقیقت فاصله داشت هم قابل استناد نبود ، بنا بر این ما توجه ای به آن نمی کردیم .

مورد یازدهم

ادبیات حاکم بر بازجویی ها و لحن کلام بازجو ها سراسر فحاشی و ناسزاگویی بود ، شاید چون از همان ابتدای بازداشت با پاسخ های ما در دفاع از تمامی رفتارها و فعالیت ها و نوشته های ما روبرو شد ند ، روال بازجویی ها برخورد های تند و تصفیه حساب و انتقام گیری شده بود و در این بین شاید تصور توهین های شخصی و ناسزاگویی و فحاشی با شدت بود ولی متاسفانه بازجو ها که هیچ حد و مرز اخلاقی و رفتاری برای خود قائل نبودند ، در کنار همه شکنجه ها ، تحقیر ها و ناسزا ها ، به خانواده ها نیز فحاشی می کردند که ذکر این مورد به واسطه دلیل ایشان است که مدعی بودند که وقتی شما به پدر ما ( منظورشان رهبری بود ) توهین می کنید ، فکر اینجا را نمی کردید، وقتی ما مصداق توهین را می خواستیم آنها به نوشته های چند سال اخیر و تریبون های ما اشاره می کرد که مشمول انتقادات و اعتراضات به شیوه حکومت داری در ایران و نقد نظریه ولایت فقیه در حوزه های معرفتی بر پایه دلیل و حجت و توسل به اسناد و شواهد تاریخی و روائی بود که هیچ یک مصداق توهین نبود .

مورد دوازدهم

گاهی در طول بازجویی ها مباحث معرفتی ، فلسفی و تاریخی مطرح میشد و گاهی نیز مجال نگاه های جامعه شناختی به اتفاقات ایجاد می گردید شاهد این مسائل متعاقب برخی مطالب خاص ما بود ، فعالیت های مطالعاتی و گروه های بحث و گفتگوی انجمن دانشگاه امیر کبیر مورد عصبانیت و ناراحتی کارشناسان و بازجویان پرونده بود و نوشته های پخته و کار شده نشریات نیز که عمدتا در ارتباط با پروژه های مطالعاتی انجمن بود در طول بازجویی ها بسیار مورد بازخواست قرار میگرفت . حساسترین مسئله از طرف بازجوها بحث ولایت فقیه و گروه روشنفکری دینی بود . با توجه به اینکه مباحث روشنفکری دینی در یکسال قبل از بازداشت ما در قالب چند گروه در چند دوره مختلف برگزار شده بود یک احساس خطری نسبت به آن وجود داشت بویژه نقدهای نظریه ولایت فقیه نیز با تشکیل این گروه ها قوت گرفته بود .

بنابراین سوالاتی در این رابطه بازجوها مطرح می کردند که گاه تخصصی نیز میشد . ولی آنچه که بیش از همه قابل توجه بود تعصب ویژه بازجو ها در حمایت از رهبری و ولایت فقیه بود به شکلی که هر طور شده می خواستند در اتاق بازجویی قصه ولایت فقیه را حل کرده و ادامه نقد های دانشجویان در نشریات و تشکیل گروه های مختلف را مانع شوند که بسیار احمقانه بنظر می رسید . چون از یک سو اتاق بازجویی محل دلیل و حجت نبود و از سوی دیگر در سقف دانایی بازجوها نسبت به مسئله با ضربات مشت و لگد و فحاشی به بحث می پرداختند . در این بین فحاشی های مکرر بازجوها و حمایت های آنها از برخی چهره های ملی سابق حوزه اندیشه و فلسفه جالب توجه بود به ما گفته میشد که شما دانشجوی فنی هستید چرا در مسائلی که به شما ربطی ندارد مطلب می نویسید شما نمی توانید درستان را بخوانید؟ . نظریه ولایت فقیه به شما چه ارتباطی دارد ؟ و حقیقتا از محقق بودن ما عصبانی بودند .

متاسفانه نسبت به بزرگان اندیشه ورزی و معرفت شناسی با حسد و کینه فراوان به فحاشی و ناسزا گویی میپرداختند . دکتر سروش که تاثیر فراوانی بر دانشجویان یکی دو دهه گذشته داشته مدام مورد فحاشی قرار میگرفت و در کنار آن دکتر کدیور ، دکتر شبستری ، دکتر آغاجری و دکتر ملکیان نیز بی بهره نبودند از نقدهای ما بر مصباح یزدی ، آیت الله کاشانی ، شیخ فضل الله نوری و آیت الله خمینی بسیار عصبانی بودند . با توجه به نوشته ها و گفته های ما در مورد بسیاری از اندیشمندان اظهاراتی صورت می گرفت که کلیه اظهارات و موضعگیری ها بر اساس غرض ها و اهداف صورت می پذیرفت . اگر چه اهداف اصلی از طرح این اسامی و مباحث شناخت زمینه ها ی مطالعاتی ، کتاب ها و مقالات مورد استفاده دانشجویان پلی تکنیک بویژه گروه های مطالعاتی انجمن بود ولی آنچه که بیش از آن در اتاق بازجویی به چشم می آمد ، بستن راه اندیشه و فکر سرکوب منش نقادی و حقیقت جویی بود و خلاصه تمام آن سخنان که همیشه با شکنجه ها و فحاشی ها فراوان به پایان میرسید این بود که در نقدهای خود وارد حوزه های خواصی بویژه مسائل دینی نشویم و اندیشیدن را کنار بگذاریم .

مورد سیزدهم

در طول دوران بازداشت بارها اتفاق افتاد که با معاون امنیتی دادستان تهران ( حسن حداد ) مواجه شدیم . ولیکن وی که مرجع بازداشت کننده ما نیز بود متاسفانه زیاد مقید به قانون نبود در زمان بازداشت علاوه بر فشارها در تفهیم اتهام مسیر قانونی را طی نکردند و بعد تر نیز این مسئله مورد اعتراض بود مدعی شدند که تقریبا همه چیز مشخص بوده و توجیح عجیبی بود . اما مهمترین صحبت های آقای حداد پیرامون شکنجه ها بود که وی حدی از فشار و شکنجه را عادی و لازم می دانست وی میگفت " وقتی شما اعتراف نمی کنید ، ما چه کار باید بکنیم ؟ " که در جواب ما میگفتیم وقتی کاری از طرف ما صورت نپذیرفته چرا باید اعتراف کنیم و او مدعی بود مدارکی دارد عجیب بود که واقعا اگر مدرکی وجود دارد چرا هیچ وقت ارائه نشد و فقط سعی در کسب اعترافات کذب تحت فشار و شکنجه از ما شده بود . از اتفاقات جالب و دیگر اظهارات آقای حداد پس از اعتصابات غذای ما بود که مدعی بود که از اعتصاب غذا ها خبر نداشته و فقط وقتی وضعیت ما بحرانی شد مجبور شدند رسیدگی های لازم صورت دهند . آقای حداد و بازپرس پرونده ( آقای موسوی ) و نماینده دادستان در دادگاه ( آقای سبحانی ) در طول دوران بازداشت تمام تلاش ها را معطوف به بازداشت های بیشتر و نگه داشتن دانشجویان در زندان کردند و در این مسیر توجه به تهیه مدارک و مستندات لازم قانونی نداشتند و نبود مدارک در دادگاه عمومی برای اولین بار طرح گردید از این به بعد با فشارهای ویژه پوشش داده شد و متاسفانه نگاه دادگاه از آن منحرف شده که تا امروز نیز ادامه دارد .

مورد چهاردهم

جلسه دادگاه انقلاب بشکل خاصی برگزار شد قاضی بابایی از همان لحظات نخست به برخورد با ما در جایگاه دادستان و شاکی پرونده قرار گرفت اجازه صحبت به ما داده نمیشد نماینده دادستان هر صحبتی را می خواست مطرح میکرد. در کمال تعجب نماینده وزارت اطلاعات در جلسه حضور داشت و گزارشات خلاف واقعی را در مورد ما و انجمن اسلامی پلی تکنیک مطرح می کرد . به وکیل ما ( محمد علی دادخواه ) اجازه صحبت داده نمیشد . وقتی وکیل از قاضی بابایی خواست که تا آن لحظه صحبتی با ما نداشته ، چند دقیقه با ما صحبت کند یا اینکه یک اجازه ملاقات در زندان داده شود قاضی بابایی با لحن تندی بیان کرد که " شما چه صحبتی با هم دارید ؟ شما ( وکیل ) یک ضد انقلاب هستید و اینها ( دانشجویان ) هم ضد انقلاب و حرف هایتان مشخص و مثل هم ، دیگر چه صحبتی با هم دارید . لازم نیست با هم ملاقات و صحبت داشته باشید " در بیرون اتاق جلسه دادگاه یکی از مسئولان دفتر شعبه ششم با ما با لحن تندی به عنوان عده ای فریب خورده و وابسته به بیگانگان صحبت می کرد . حال عجیب نبود از آن دادگاه که نه دفاعی از ما می خواستند و نه طلب مدرکی شد آن رای صادر شود . سه سال حبس سقف حکم بود و قاضی بابایی طبق قانون بیشتر از آن نمی توانست رای صادر کند و اگر نیز میزان رای ما سه نفر متفاوت بود به نظر یک تاکتیک بود وگرنه قاضی همراستا با وزارت اطلاعات مایل به صدور سه سال حبس برای هر سه نفر ما بود .

مورد پانزدهم

از جمله مسائل بسیار جالبی که پس از دادگاه تجدید نظر اتفاق افتاده است از اظهارات مسئولان قضائی پیرامون عدم صدور رای دادگاه می باشد . دلیل عدم صدور رای از طرف ایشان عدم پاسخگویی به استعلامات از سوی وزارت اطلاعات اعلام شده است و این جای سوال است که آیا دستگاه قضائی برای صدور حکم به اجازه وزارت اطلاعات احتیاج دارد ؟ و یا اینکه در مواردی ابهام احتیاج به توضیحات کارشناسان وزارت دارد ؟ که این مسئله هم باز جای تعجب دارد که در روز حضور ما در دادگاه به دلیل تاخیر یک ساعتی کارشناس وزارت او را به جلسه دادگاه راه ندادند که اگر انقدر حضور و پاسخ ایشان مهم بوده چرا آن اتفاق افتاده ؟ و اساسا چه اتفاقی در این پرونده افتاده است که پس از گذشت 11 ماه و چندین کلاس گردش کار و اظهارات و جلسات متعدد دادگاه و مطالبی که در حاشیه دادگاه ها رفته و در بیرون منتشر شده ، همچین سوال مورد ابهامی در کار مانده است .

مورد شانزدهم

با توجه به اینکه بازجوها از ما مطالبی می خواستند که یا با اعقاید ما متضاد بود و یا اینکه از واقعیت فاصله زیادی داشت ، پاسخی از طرف ما دریافت نمیکردند و همین امر موجب شده بود که بازجوها که از ابتدا نیز با ما برخوردهای شخصی و تند داشتند در این شرایط به شکنجه و رفتارهای غیر عقلانی و غیر انسانی دست بزند . بازجوها در روزهای مختلف از روشهای مختلفی استفاده می کردند و شدت فشارها و نوع شکنجه ها تفاوت هایی با سایر روزها داشت حتی " بازجوی خوب و بازجوی بد " که یک تاکتیک مرسوم بود پس از مدتی کاملا کنار گذاشته شد و نوع برخورد بازجوها همه با هم یکسان و تند و غیرانسانی بود تا معیار همان برخورد های شخصی باشد . در مورد شکنجه ها نیز موارد متعددی وجود داشت در حالی که چشم بند مانع دید ما بود ، ما را از راهروهای مختلف به چپ و راست می بردند و با نشستن و خم کردن بدن ما طی مسافت طولانی برای رفتن به اتاق بازجوی سعی در تداعی رفتن به محلی مخوف می نمودند در حالی که اتاق های بازجویی در مکان یا محلی دور از سلول ها قرار نداشت . در اتاق بازجویی گاهی اوقات مدتی طولانی به حالت ایستاده ما را نگه می داشتند ( معمولا تا 8 ساعت ) و بیشتر بازجویی ها تا 14 ساعت در روز طول میکشید . در موارد خاصی بازجویی ها به 38 ساعت و حتی 48 ساعت به طول می انجامید که برای جلوگیری از خوابیدن ما بازجویی ها بیشتر در حالت ایستاده بود در تمام طول بازجویی ها ، لحن بازجویی ها سراسر تند و با فحاشی ، توهین و ناسزاگویی به ما بود ، بازجوها تلاش ویزه ای برای تحقیر و شکستن شخصیت ما داشتند و در این میان از توهین ها و فحاشی به خانواده ها و دوستان ما تهدید آسیب به آنها نیز می کردند . ولی آنچه که ادعای ما در مورد شکنجه هست نه این موارد که زدن ضربات متعدد مشت و سیلی و لگد ، کوبیدن سر بر روی دیوار ، پرت کردن بر روی زمین ، فشار دادن پا بر روی انگشتان دست و پا ، گذاشتن زانو بر کمر ، گذاشتن پا بر روی صورت در حالی که ما را بر زمین پرت کرده بودند ، زدن ضربات به وسیله کابل ، صندلی یا فشار دادن کلید و وسایل مشابه بر روی بدن که آثار و آلام آن تا چندین روز باقی می ماند و در همان لحظه نیز موجب خونریزی ها و کوفتگی ها متعدد بویژه در ناحیه دهان می گردید ، می باشد .

گاه برای فشار هر کدام از ما را برای دیدن صحنه بازجویی دیگری می بردند که در آن دوست ما به شدت مورد شکنجه بود و یا اینکه در حالت یاس و نا امیدی و اعترافات خلاف واقع بود که در دو حالت تاثیر بسیار بدی بر ما میگذاشت . اگر چه صدای کوبیده شدن سر و بدن دوستان به دیوار و صداهای سیلی و مشت و لگد های فراوان همیشه در طول بازجویی ها ما را آزار می داد ولی دیدن صحنه ای که سه چهار فرد به صورت همزمان در حال زدن ضربات مختلف به سر و صورت و بدن دوست ماست واقعا سخت و غیر قابل تحمل بود . در بازجویی های خاصی که بازجوها آن را بازجویی فنی می نامیدند سه تا چهار بازجو همزمان به طرح سوالات متعدد بی ربط می پرداختند و هر یک ما را به سمتی میکشیدند و ضربه ای به ما وارد می کرد ، در گوش ما فریاد میکشید ند و از ما می خواستند به سوالات متناقض و بی ارتباط آنها پاسخ دهیم و پس از یک ربع ساعت که ما حسابی خسته میشدیم ، ( اگرچه آنها هم خسته میشدند وگرنه بیشتر ادامه می دادند ) مسئول پرونده یا کارشناس اصلی جلو می آمد و میگفت ما وساطت می کنیم به شرطی که همکاری کنید و اساسا این اتفاق که مسئول پرونده یا کارشناس این کار را پس از شکنجه با حمایت بسیار مبنمود قابل تامل بود چه بسا در ابتدای بازداشت این مسئله در قبال آزادی ، عدم بازداشت سایر افراد ، عدم شکنجه دوستان و مواردی از این دست طرح می گردید .

تیم بازجویی متشکل از افراد مختلفی بود مثلا در پرونده ما مسئول پرونده بیشتر در حضور کارشناس اصلی حضور داشت ولی دو دسته بازجوی دیگر نیز حاضر بودند ، عده ای که بیشتر به طرح سوال می پرداختند و عده ای که بیشتر به شکنجه مشغول بودند . شاید در این پرونده که بیش از 7 نفر کار بازجویی را انجام می دادند استمرار بازجویی ها تا ساعاتی طولانی قابل درک تر باشد .

مورد هفدهم

در برهه هایی از روند بازجویی بنظر میرسید ما به اتاق بازجویی منتقل شده ایم که شکنجه شویم ، روند اتفاقات دوران بازداشت و بازجویی ها بشکلی رقم خورده بود که بازجو ها با ما به صورت شخصی و خصلتی برخورد می کردند مثلا در یک مورد ساعت 3 نیمه شب سریعا از سلول بیرون کشیده شدم و مرا دوان دوان به اتاق بازجویی بردند و در حالی که هنوز تمرکز لازم را به دست نیاورده بودم با اکتفا به یک سوال " چی شد ؟ " و پاسخ " چی ، چی شد ؟ " بازجوها چند نفری شروع به زدن ضربات مختلف به من کردند و من را به روی زمین پرت کردند ، پا روی کمر و صورتم میگذاشتند ، سرم را به دیوار می کوبیدند و انواع مختلف شکنجه را به اجرا می رساندند تا اینکه از حال رفتم . شدت برخورد به حدی بود که وقتی هوشیاری خود را بدست آوردم ، نمی توانستم بر روی پاهای خود بایستم . رعشه تمام بدنم را فرا گرفته بود . بازجوها که می بایست فقط در قبال جان ما پاسخگو باشند سریع به خود آمدند و شکنجه ها و ضربات را قطع کردند . سریع برای من آب قند آوردند و مدت زیادی طول کشید تا توانستم به حالت طبیعی برگردم . درست به یاد ندارم چقدر طول کشید . یادم می آید مرا وقتی روی صندلی نشاندنم ، تمام بدنم می لرزید ، محکم دست و پایم را گرفتند و بر روی صندلی فشار دادند که صندلی هم به لرزه افتاده بود . از این اتفاقات در طول بازجویی ها زیاد می افتاد . بارها با نام بازجویی های فنی فقط به خاطر شکنجه کردن به شکنجه ما می پرداختند . در طول شکنجه بازجوها لذت می بردند و می خندیدند و حتی به شکلی با هم به شکنجه کردن و ضربه زدن به ما رقابت می کردند .

سایر موارد پیرامون صحبت های بازجوها در مورد جنبش دانشجویی دهه گذشته و روابط طیف های مختلف ایشان بویژه در مورد اتفاقات 18 تیر 78 ، سناریوی های وزارت اطلاعات پیرامون انتخابات مجلس و ریاست جمهوری ، نظرات وزارت اطلاعات در مورد احزاب و گروه ها ، شرح جلسات دادگاه های انقلاب و عمومی ، مصاحبه های تصویری و اهداف آن ، شکنجه های خاص ، اسامی بازجوها برخی نظرات آنها ، ادامه برخورد های احتمالی با دانشجویان ، برخی همکاری های فعالان سیاسی و دانشجویی به صورت ناخواسته با وزارت اطلاعات ، ایجاد فضاهای امنیتی در دانشگاه و خصوصا خوابگاه ها و ... خواهد بود که در آینده نزدیک منتشر خواهد شد ."

فعالان حقوق بشر در ایران

هیچ نظری موجود نیست: