۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

دیکتاتوری ایرانی2 – قصه ی جدید بنیادگرایان

سال ها پیش وقتی در روزهای گذار از کودکی به نوجوانی در انتخاب های نخست زندگیم، موضوع مطالعه ای را برگزیدم، انتخابم با فضای عمومی زندگیم متفاوت بود. یک بستری سنتی سیاست گریز، مذهبی ولی غیر رسمی هم نمی توانست مرا به سوی فلسفه و بعدتر جامعه شناسی و انسان شناسی و نقادی دین پیش برد. مسیری که در فضای ایران همگی به سیاست ختم می شد. گرچه برای من با توجه به فضای اطرافم تغییرات بسیار برای رسیدن به نقطه کنونی لازم بود. تغییراتی که باورش برای بسیاری هنوز امکان پذیر نیست. علاقه به بزرگی آدمی را در خامی و ناپختگی به سوی نام ها و کتاب های شناخته شده می کشاند. ولی اتفاقات و تردیدها در همه انتخاب ها، توالی نقض هایی که بر باورها می آمدند و باور و ایمانی را می شکستند و اعتقادی جدیدی می آفریدند و نه این و نه آنی و سرانجامی که دوباره این بود. لیک با همه سیلان و حرکت ها باز تثبیت هایی نیز حاصل می شد. نتیجه سرگیجه و حیرانی در میان انبوه عبارات و شعارهای خدایگان اندیشه سیاسی و بزرگ فلاسفه تاریخ و نامیان اندیشه ایرانی فرار از همه ی نام ها و بسنده کردن به حال و آدم های زمان خویش بود.

اما این این توجه بیش از پیش به سوی اندیشه سیاسی گام برداشتن را موجب می شد. توجه به اندیشه های معاصر و نظریه پردازان و رهبران اندیشه ایرانی یک مطالعه و دانستن و آگاهی اندوختن از سفره نظر و تفسیر و نقادی نبود. یک انتخاب برای رفتن و ساختن بود. یک برخاستن و شاید هم سازش و نشستن. خلاصه در این رهگذر قوم و ملتی شکل می گیرد. قومی که گاه بر راستی می روند، گاه برای معاش همت می کنند. گاه بسنده به داشته خویش دارند و گاه برای زیاده خواهیشان بنده خوی خشونت و تجاوز می گردند، گاه توانایی بهره از سرمایه و همه داشته خویش را ندارند. گاه قوم ماندن می شوند. گاه قوم آزادی و گاه قومی با تعریف و یافت و بافتی دیگر.

گاه در میان هزاران بیداری پیدا می شود. کسی که می داند و نمی تواند سر به زیر افکند و برود و به قول دکتر سروش فردی که پیامبر قوم خویش می شود. فردی که رنگ حقیقت می گیرد و تسلیم اراده خویش و ارباب زمانه و سرنوشت خود و قومش می شود. ولی نیافتم که قرار است این قوم پیامبرش را بیابد و یا پیامبر می آید و قومش را بر می گزیند و دوستش می دارد. باید دید که پیامبر کمر همت بسته این قوم عزم ساختن و پرداختن را به سرانجام می رساند و یا هرگز نبوده و این ملت است که خود قهرمان اسطوره های خویش می شوند.

اما باز بحث این ها نبود و تنها مقدمه هایی که دوستشان می دارم برای گفتن یک جمله بسیاری از کلمات را در بند می آورد. جمله ای که نمی توانم حکم برتری آن را به اثبات برسانم و همین انگیزه ای برای تلاشم خواهد بود. آنچه که حاصل این چند روز زندگیم بود و بسنده کردن به اندیشه معاصر ایرانی برای درک و شناخت بهتر و برای فعالیت و اثرگذاری بیشتر و موثرتر امروز یک تثبیت شده ی تغییرات پی در پی بوده است که ابطال ناپذیری آن در نزد من برایم دغدغه ای برای اثبات آن به دیگران شده است. حال که سخن به اینجا رفت سخن دیگری هم بگویم. البته به جای بحث مفصل پیرامون آنچه اثرگذارترین مفهوم که در زندگیم با آن برخورد داشته ام، بسنده می کنم که مفهوم پیامبر قوم خویش شدن (بودن) را از روزی که دانسته ام ایمانم را شکسته تا این بار یقینی رابر پا سازد. باوری که یکه رفتن و برای خویش ساختن را مردود ساخت و دائم نگاه را به پشت سر انداخته و دست را برای یاری و همگام و همراه ساختن دیگران در اینچنین صعودی دراز گردانیده است.

و اما

1- در باب دیکتاتوری ایرانی از اقتدارگرایی و انحصارطلبی به عنوان پایه و اساس دیکتاتوری سخن رفت و به ارادت ورزی به عنوان بستر عام تولد دیکتاتوری اشاره شد. لیک دیکتاتوری ایرانی برای بازخوانی احتیاج به کنکاشی در ساختارهای سیاسی و اندیشه های حاکم بر آن دارد. قصه اصولگرایی و بنیادگرایی که دهه ای است بر ادبیات سیاسی ما حاکم شده است و در اندیشه سیاسی جایگاه برتری یافته، در گفتمان ایرانی به سان سایر امور تعریف و معنای ویژه خویش را دارد. سال های نخست دهه 70 جواد لاریجانی ها در سلسله مباحثی برای اولین بار پرداختی جامع به ساختار اصولگرایی به عنوان شیوه ای از حکمرانی داشت. محمد جواد لاریجانی که هم سابقه شاگردی های او و هم سابقه خانوادگی و هم بحث ها و جدال های اندیشگی او، او را در جایگاهی ویژه می نشاند به عنوان تئوریسینی از جریان تند و محافظه کار ایرانی در زمره خالقان اصولگرایی نشست.

فاندمنتالیسم که در فارسی هم معنای بنیادگرایی و هم اصولگرایی می دهد، واژه ای مناسب برای تحلیل این وضعیت و گذار و پیوند برای استقرار نظامی نو می باشد. بنیادگرایی مقوله ای بود که از نخست روزهای تولد در فضای ایران ریشه گرفته در حوزه علمیه و جمع روحانیون بود. حال آنکه اصولگرایی یک مقوله برجسته تر در حوزه فلسفه شناخته می شد. بنیادگرایی در فقه و نظام دینی منزل کرد و اگرچه حوزه با حضور اصولیون فلسفه دانی را هم روا می دانستند ولی باز زیاد به سراغ آن نمی رفتند و به کلام و چند اثر فلسفی اسلامی قانع بود. این روزها آیت الله مصباح یزدی شناخته شده ترین فرد در میان حاضران حوزه قم است که با شنیده شدن نام بنیادگرایی نگاه ها و نظر ها به سوی او جلب می شود. اما نام دیگری که در این سال ها بیش از پیش ذکر شده است؛ احمد فردید است. او و شاگردانش نیز سهم به سزایی در فاندمنتالیسم ایرانی و البته در اصولگرایی و بنای جدید حکمرانی در ایران دارند. اگرچه شاگردی لاریجانی در محافل خصوصی فردید او را به شاگردی تام برای وی مبدل نساخته ولی رئیس فرهنگستان علوم دکتر رضا داوری در کنار نام های شناس و ناشناسی چون مددپور و صادقی و ... مبلغ فلسفه هایدگری – ایرانی و به عبارتی هایدگر به روایت فردید (یا روایت ایرانی از هایدگر که لزومی بر انطباق بر هایدگر هم نمی بیند) شده اند و در انبوه جزوات و کتاب های حمایت شده از سوی حاکمیت به تبلیغ و آموزش اندیشه های او پرداخته اند. اگر روزگاری فقط حوزویانی چون مصباح معلم و مدبرِ تربیت و آموزش و پرورش در ایران بودند حال فلسفه دانان نیز به یاری شتافته اند تا داستان تغییر کند و قصه ای جدید شروع شود.

باید توجه داشت ذکر اسامی در پی راهنمایی بحث کنونی است وگرنه واقفم که عادتی بد تلقی می شود که تمام امور را بخواهیم بر یک فرد و اندیشه او بار کنیم و این رفتار در حوزه اندیشه نکوهیده می گردد. لیک تاثیرگذاری مولدان و محرکان سیل آثار اندیشه های ایشان چنان است که مزمت حیران مانی در چند کلمه و عمل گریزی را تاب می آورد و همت را بر نام ها می گذارد و حقایق و اسرار را در چند کاغذ و قلم رفته ی ایشان می کاود. حال اگر اشتباهات و غرض ورزی های روایت ایرانی صورت دیگری هم بنماید؛ ایرادی نیست. چون که اساسا نه حکمی بر خوب و بد بوده و نه ارزش گذاری ثابت و پیروی از آن در ساحت اندیشه معنا دارد. اندیشه؛ ماندن و رفتن، حقانیت و ابطال و ضعف و قوت می شناسد و باز اساسا این نوشتار فارغ از داوری سخن می گوید.

نوشتار کنونی سعی در واژه شناسی و پیشینه نویسی بر بنیادگرایی – اصولگرایی ایرانی ندارد و تنها در پی بیان ویژگی های کنونی جامعه ایران و تفاوت هایی است که بنیادگرایان اسلامی دهه نخست انقلاب را از سایرین جدا می سازد و اتفاقات جدید در عرصه سیاسی و قدرت گیری اصولگرایان را تحولی نو در ساختار قدرت در ایران می داند.

اگرچه تعاریف متفاوتی برای بنیادگرایی آمده است ولی تعریفی مناسب؛ تمام حقیقت را در انحصار خود دانستن و پنداشتن دیگران به عنوان گمراهان آمده است. بنیادگرایی دینی که با زایش گروه های تندرو و تروریست در جهان اهمیت جهانی یافته ، این روزها مجالی برای طرح مجرد بنیادگرایی نداده است. القائده، سپاه محمد در شرق اسلامی، جیش المهدی در عراق، اخوان المسلمین در غرب اسلامی و حکومت روحانیون در ایران (ولایت فقیه) و تابعین آن ها در سایر کشور ها که خود را تنها نظام اعتقادی و سیاسی بر حق جهان می دانند و دیگران را گمراه می شمارند؛ در زمره و در واقع صاحبان بنیادگرایی معاصر هستند. شاید جمله ی "... هدایت بفرما، اگر قابل هدایت نیستند؛ نیست و نابود بگردان"، برای حاضران محافل دینی آشنا بوده و چنان عمومی در تریبون ها و در آموزش و توصیه به وعاظ و سخنرانان حضور داشته که چون لعن نامه های مذهبی تشیع امری عادی تلقی و تکرار شده باشد. به هر حال امروز دیکتاتوری ایرانی را می توان همان صورت یابی فاندمنتالیسم در جمهوری اسلامی دانست.

2- با ظهور اسلام در شبه جزیره عرب و گسترش اسلام، ایران همیشه سرزمین مناسبی برای جریان اندیشه های جدید بوده است. اگر مرکز اسلامی (از حجاز تا شام و عراق) علاقه ای به نوگرایی نداشتند، غرب اسلامی (به ویژه مصر) و شرق اسلامی (به ویژه ایران) محل زایش اندیشه های نو بوده است. اعتزالیون و اسماعیلیان و فرقه های متعدد احسائی و شیخیه و بابیه و بهائیت و حجتیه و ... و سرازیر شدن اصولیون شیعه به قم گواهان بسیاری بر این ادعا است. شاید بی دلیل نبود شیعه ایران را بر می گزیند و یا بهتر بگویم ایرانی سخت پسند و پر پرسش و نوگرا و اصلاح طلب، مذهبی را بنا می کند تا باورهای دین جدید با ایشان سازگار باشد.

اما از اصولی ها نامی رفت تا یادمان باشد که شیعه که 10 قرن در فکر حکومت نبود، چگونه در نزاعی خونین در نینوا اخباریون را مغلوب اصولیون شیعه می بیند تا کم کم باب حکومت روحانیون به تنهایی فراهم شود و تز ولایت فقیه در میان آموزش های آیت الله خمینی سر بر آورد و در پر آشوب انقلاب 57 به عنوان نظام حاکم بر ایران برگزیده شود. طرحی که نه پیشینه ای داشت و نه حامیانی چند و تنها تز میانه و عام تشیع برای حکومت محسوب می شد که توسط اطرافین این فقیه ساخته و پرداخته شد. نظریه پردازانی چون آیت الله منتظری که در کنار صاحب البیع تاملات بیشتری در این باب داشته است و همین موجب می شد تا در ابتدای حکومت جانشین رهبری باشد. البته او بعدها و پس از مشاهده جنایاتی که در لوای ولایت فقیه صورت می گرفت از این تز تا اندازه ای کناره گرفت و آن را به وکالت فقیه تقلیل داد و لزوم نظارت و حضور مردم را گوشزد کرد که دیگر دیر شده بود و وارثان ولایت فقیه دیگرانی بودند که با او سر جنگ داشتند.

شکل گیری نظام ولایی در ایران قصه ای مفصل دارد که خارج از حوصله این نوشته است. نظامی که بر اساس یک حق پیشینیِ ماورایی-تاریخی، طبقه روحانیون را حاکم بر جامعه شیعیان می داند. (مذهب تشیع – طبقه روحانیت – حق پیشینی) حال آنکه در نظام ها و ساختارهای جدید حکمرانی نه جامعه مختص عقیده ای خاص است و جمهور مردم را نه اعتقاد که تولد یا پذیرش است که تعیین می کند. حق حاکمیت نه مختص طبقه ای خاص که در اختیار عموم است و حق حکومت را مردم به صورت آزادانه در دوره های مشخص و کوتاه تعیین می نمایند. همچنین حق پیشینین برای کسی وجود ندارد. این نوشتار در پی نقدهای درون دینی بر نظریه ولایت فقیه و استواری بر 2 حدیث مقبول و صحیح و هزار اما و اگر اخباریون و اصولیون نیست.

پر واضح است که هر ظرفی را مظروفی است. بنیادگرایان دینی نیز نیازمند بستری بودند. بنابراین ظهور اندیشه حق دانی روحانیون اصولی حوزه قم پیروان و حامیان خویش را می طلبید. اما شیعه و پیرو این جریان کدام بودند. آنچه که به نظر می رسد تشیع غالی که این روزها برای منتقدان حکومت دینی در ایران آشنا است می توانست معرف خوبی برای این جریان باشد. شیعیانی که با غلو و اغراق در پی انتساب اوصاف و ویژگی های ممتاز به گروهی خاص از مسلمانان بوده و دنیای دینی خود را با ارزش هایی ویژه و گاه عجیب ساختند. این جریان که بسته به اعتقاداتشان نسبت به سایرین موضعی بالاجبار متخاصم داشتند، گاه از روی مصلحت و برای بقا سکوت می کردند وگرنه سایرین را خارجی و ملحد و کافر می نامیدند و غیر خودی را مستوجب کیفر می دانستند. شیعیانی که نه تنها خویش را درست می دانند که دیگران را نیز گمراه می پنداشتند و گاه در پی حذف و ارشاد زورمدارانه نیز رهسپار می شدند. (نگاهی به نظام عبادی لعن و دشنام دهی و رواداری جنگ و نزاع راهنما خواهد بود)

در این نحله روحانیون تفقه محور تکلیف مداری و سرسپردگی را گوهر دین می دانستند و عمل بر نظام عبادی خاصی که دعاها و زمان ها و مکان های خود را نیز داشت با رمز و رازها و اسطوره ها و افسانه ها هم در می آمیخت و قفل هایی را که کلیدش به خودی های روحانیون سپرده بود را می دید. اینان حق و ملاک عمل خویش را خدایی می دانستند و این حق خدایی تا گرفتن جان آدمی پیش می رفت که خدا اگر جان داده حال می گیرد! البته باز در این نوشتار در پی ورود به بحث های متعدد از جمله تاثیر اندیشه های عرفانی و شدت مقبولیت و چگونگی ارادت ورزی و انحصارطلبی و صدور مجوز خشونت گرایی نخواهیم بود.

3- اما در نظام جدیدی که اصولگرایان با رهبری محمود احمدی نژاد در عرصه سیاسی ایران بنا کردند تفاوت های فاحشی نسبت به نظام بنیادگرایان موسس جمهوری اسلامی دیده می شود که می تواند حتی خطری برای نظام ولایی ایران نیز محسوب شود. نگاه جهانی و آخرالزمانی این گروه، تعجیل و شتاب های غیرعادی، ادبیات تند و گاه گستاخانه، ورا فقهایی و خروج از دایره روحانیت، همراهی با کشورهای محروم، در پی تغییر نظم کنونی جهان بودن؛ یک تئوری سیاسی – دینی را به یک حکومت فراملی و اندیشه ای که سودای تحمیل وتسخیر را دارد مبدل گردانده است که نمونه عریان از تز و ایدئولوژی آن را می توانیم فاشیسم بنامیم.

اصولگرایان ایرانی از آن جهت فاشیست دانسته می شوند که در برتردانی خویش توسل به خشونت و نظامی گرایی را روا می دانند و جهان و آینده بشریت را نشانه گرفته اند. تز سیاسی – اعتقادی این گروه با عبور از تمامی نحله ها و مذاهب تاریخ این سرزمین به مهدویتی با مرکزیت جمکران می رسد. در این نظام ستایش جایگاه ویژه ای دارد. آن گونه که در اندیشه های هایدگر ستایش بر تعقل نشانده می شود و نقد و پرسش را فقط ستایش اندیشه می دانند. "من" اهمیت می یابد و اهمیتی که در پی ستایش هستی و شناخت ستاینده ای است نهایتا پیشوایی و رهبری والای یک فرد را در این ساختار موجه می گرداند.

اگر رئیس اول در ولایت فقیه وجودش ار از اندیشه افلاطون و به عبارتی قرائت اسلامی از افلاطون (فارابی) می گرفت و روایت اسلامی-افلاطونی در ساخت مدینه فاضله و معرفی رئیس اول؛ خدا و حدیث و فقیه و ملت مسلمان و ... را می خواست، در نظام فاشیستی-بنیادگرایانه حضوری که نه ظاهر که مظهر است بر صدر می نشیند تا برتری آدمی در سیمای ملت آخرالزمانی و فتوحات او در ساختن دنیایی برتر با اندیشه ای برتر و ملت خالص بنشیند. اگر روزگاری احمد فردید خمینی را مظهر حقیقتی جهانی - خدایی می دانست و عده ای دیگر به خمینی می گفتند که حالا که همه چیز درست شده است بگو امام زمان هستم. امروز نیز در اندیشه نو بنیادگرایان ایران (اصولگرایان) از اندیشه های روایت ایرانی از هایدگر (احمد فردید و شاگردان او چون داوری و لاریجانی) بهره می برند و در سایه ولایت محوری بخشی از دستگاه حاکم و حامی سازی شیعه سالاری در کشورهای همسایه و حضور در جبهه تقابل با نظام سرمایه محور و صاحب قدرت غرب که از پیش وجود داشته و امروز شدت یافته است؛ در داخل سودای دیگری هم داشته باشند.

نظریه ولایت فقیه که نه پیشینه ای اعتقادی دارد و نه مشروعیت کنونی را توانسته کسب نماید، دچار چنان چالش های گرانی است که مشروعیت بخشی گاه عرصه حاکمیت را به سربازان این حاکمیت در دهه 60 می سپارد و نوبنیادگرایان را سهمی از این سفره نخواهد بود. پس یک تز نو و جهانی که مخاطبی از همه منتظران تاریخ را حاضر می بیند را ضروری می یابد.

نخستین سال های دهه 70 طرح میثاق با ولایت که آن روزها اصرارش بر میثاق بود و چند سالی است که با توجه به خطرهای جدید آن را مجرد طرح ولایت می نامند، در طول تابستان در مدارس و مساجد اجرا می شد. این طرح که با همکاری بسیج و طلاب حوزه علمیه براساس طرحی از مصباح یزدی بود در ادامه همان جزوه های متشر شده در میان سپاه و بسیج بود تا مردم و در واقع نسل نوی جامعه که کودکان و نوجوانان نظام آموزش و پرورش بودند را تحت تعالیم خاص قرار دهد. چون کارآمدی کتب معارف اسلامی و دینی و کلاس های پرورشی در مدارس مورد تردید جدی بود و نتوانسته بود در کنار صدا و سیما و سایر رسانه های وابسته افرادی مطیع و پیرو را بار آورد، به اقداماتی جدید نیاز بود.

این بار با پشتوانه سازی لازم و صبر در گذر زمان اصولگرایان ایران با تئوریی اسلامی (مهدویت) در داخل و یک مشی خشن و فاشیستی در عرصه بین المللی تمام نمای حاکمیت فاشیست اسلامی را به نمایش گذاردند. نظامی که بر پایه های مشروعیت ساز باورها و ارزش های بومی بسنده نمی کرد، به رای مردم مبتنی نبود و مخاطبش همه منتظران بودند که همه جایی و همه زمانی بودند و ناکافی بودن آن موجب می شد از مشروعیت سازی قدرت و خشونت بهره ببرند. جمعیت سازی می کرد و دعوت به افزایش زاد و ولد می نمود، متحد یابی می کرد و امتیازاتی می داد و اعتبار می گرفت. یهودی ستیزی و تفکرات آخرالزمانی، تفکرات حجتیه، تلقیات فاشیستی، سنتی گریزی و سنت گرایی و همراهی با دنیای کنونی را همه با هم در برنامه اش داشت. با این وجود گام نخست با همراه کردن باور عمومی و حداقل رسمی برداشته شد تا به قدرت دست یابد. باورها با او همراهی می کرد و دوستی به فرماندهان و بزرگان به معنای تسلط بر همه ی ارکان قدرت به ویژه بخش نظامی بود. همان گونه که از ولایت فقیه سواری گرفته بودند و بر آن سوار شده بودند تا باز با صبر آن را به کنار زنند و نظام خویش را حاکم گردانند، در خانه و زمین پرورش ولاییون حضور یافتند و بنای جمکران را برای مهدویون و منتظران بنا کردند.

باید در ساختار کنونی توجه بیش از پیش به افزایش قدرت نظامی و سلاح های جدید است. افزایش قدرت موشکی و نگاه ویژه به سلاح های هسته ای از یک سو و دیگر توصیه به افزایش زاد و ولد و تعدد فرزندان که در دولت احمدی مشهود بوده است، می تواند خاطره امپراطوری سازی های تاریخ را یادآوری کند. سودایی که اینک اصولگرایان در سر می پرورانند. اصولگرایانی که لاریجانی و رحیم پور ازغدی امروز آن را در آزمایشگاه جامعه بسته ایران می سنجند. (گرچه یکی بیشتر می اندیشد و دیگری بیشتر سخن می گوید) ولی شاگردی ایشان در دو مکتب فردید و مصباح یزدی در خور توجه است. فردید که نگاهی جدید از نظام های اقتدارگرای انحصارطلب متکی به ستایش و ارادت ورزی را در ایران به ترجمه و تفسیر نشست. فردیدی که در برخورد با روشنفکران چند دهه پیش از انقلاب 57 بسیار آموخت و دانست که چگونه تاثیر گذارد و خیزش علیه غرب (زدگی) و قوم یهود را میراث نهد تا در نظام ولایی؛ بومی و خودی شود و در اندیشه ی پرورده ی حجتیه مصباح یزدی نهایتا اندیشه ای جدید را معرفی کند. اندیشه ای در لوای مهدویت که نائب امام را با پیچیدگی های خاصی می یابد و در آن منتظران همه ی عالم ولو که اسب هایشان را تا زانو در خون ببینند و یهودیان پشت سنگ های سخنگو را بکشند، پیروز خواهند شد. مشی تروریستی و روا دانی هر عمل دامنه عمل ایشان را بسیار گسترده تا نظامی با آینده ای خطرناک را معرفی نماید. این نظام سیاسی – دینی نیز همچون همه نظام های دیگر اندیشمند و رهبر خود، جمع و جماعت خود، سرباز و پاسدار خود، ادبیات و تاریخ خود، شاعر و نویسنده خود، مداح و سخنران خود، شعار و نماد خود، کتاب و رسانه خود و ... را دارد که شناسایی آن ها سخت نیست.

به هر حال قصه ای جدید در عرصه سیاسی ایران آغاز شده است قصه ای که بی تردید نه فقط یک دیکتاتوری سراسر اختناق و خفقان و سرکوب و خشونت؛بلکه یک فاجعه انسانی و اخلاقی برای آینده ایران و چه بسا نوع بشر خواهد بود. قصه ای که یادآور تلخ فاشیست قرن 20 اروپا است. در ادامه در کنار فاندمنتالیسم به شرح رفتار نظام سیاسی – دینی حاضر و پیامدهای آن و ویژگی های فاندمنتالیسم ، جایگاه یهودی ستیزی و اندیشه های آخرالزمانی، همسنگی صهیونیزم و مهدویت، اهمیت قدرت نظامی و ... خواهم پرداخت و این مختصر به عنوان باب سخن در این موضوع و ادامه بحث پیرامون دیکتاتوری ایرانی مد نظر بوده است.

هیچ نظری موجود نیست: