۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

خودی و غیرخودی؛ بیگانه ستیزی

از سال ها پیش یکی از مهمترین مسائلی که در ذهن من وجود داشت، تلقی از بیگانه و خارجی بود که در امور مختلف وارد می شد. بیگانگی که بیشتر در مسائل ملی مطرح بود و در جامعه های کوچکتر عبارت های دیگری را بر می گزید. غریبه و غربت واژه هایی آشنا بود که در سطح خانواده و محله و شهر استفاده میشد و بیگانگی و خارجی معادل همان در عرصه ملی بود. ولی بیگانگی و خارجی با درجات و مراتب مختلف دارای بار ارزشی منفی بود. یعنی غریبه بودن که گاه موجب ترحم و یاری می شد (البته در بسیاری موارد حرمت و دوری می آورد) آن گاه که در میان ملت ها طرح می شد، دوری و تقابل می آفرید. نگاهی به جنگ ها و جدال های انسان در طول تاریخ نیز این تقابل با بیگانه و خارجی را به کشورها و دوران معاصر محدود نمی کند.

اما باید دید رفتار با بیگانه و خارجی اساساً به چه شکل بوده است. باید در نظر داشت که سال های زیادی از نگرش انسانی دوران معاصر که در پی برابری و برادری تمامی بشریت است نمی گذرد. نگرشی که تمامی انسان ها را خودی و غیر بیگانه می داند. اما با این وجود هنوز هم در برخورد با بیگانه و خارجی رفتارهایی هم ارز با آنچه که در گذشته بوده است، یافت می شود و تنها این بیگانه و خارجی است که هویتی متفاوت یافته است.

انسان دنیای قدیم (و چه بسا انسان سنتی دنیای جدید) انسان خارجی و بیگانه را یک تهدید می دانسته است. انسان ها براساس بیگانه دانی و خارجی خوانی سایر انسان ها خون و جان آن ها را مباح می دانسته اند. بیگانه دشمنی محسوب می شده است که بسیاری رفتارهای غیر انسانی و خشن در برابر او روا بوده است. البته این خارجی بودن بسته به نظام های فکری و ادوار متفاوت تاریخ بشریت به خانواده، قبیله، شهر و آبادی، نژاد و مجموعه ای متحد از نظام های سیاسی؛ محدود و شناخته می شده است. ایرانی بودن، مسلمان بودن، ولایی بودن، لیبرال بودن، سوسیال بودن، زن بودن، دانشجو بودن و ... هر یک می توانسته یک خودی باشد.

جنگ ها و نزاع های خونین بین این تقسیم های خودی و غیرخودی در طول تاریخ برگه هایی از توحش و خونخواری های بشریت علیه یکدیگر است. انسانی که انسان قبیله و نژاد خویش و انسان هم عقیده و هم مذهب خویش را چنان دوست و خودی می دانسته که جان خویش را سپر او می ساخته است، در گرفتن جان دیگری از هیچ خشونت و پلیدی ابا نمی دارد. نگرشی که در دنیای امروز نیز در اندیشه جدال و جنگ مقدس و لازم با بیگانگان فضایی امری جهانی است. یعنی آنچه که در چند هزار سال پیش جدال بین انسان ها را لازم می گردانیده است، امروز کشتن و نابودی موجود ناشناخته و بیگانه که بنا به تعقل و نظام فکری امروز انسان در آن سوی آسمان است، را واجب و مقدس و محترم می داند. بیان جدال با بیگانگانی از بیرون زمین با علم به عدم وجود کنونی ایشان نیز فقط در پی معرفی نگرش بیگانه کشی و جدال با آن در فرهنگ عامه انسان متمدن قرت 21 است و بیانگر این است که حتی در عصر حقوق بشر نیز میراث کهنه و سنتی انسان در جدال با غیرخودی ها را شاهد هستیم. البته آنگونه که در بسط بیگانه ستیزی خواهیم گفت جنگ های آخرالزمانی نیز گونه ای از این میراث کهنه بیگانه ستیزی و خودی سازی است که همچنان نتوانسته از ذهن انسان متمدن امروز زدوده شود.

اما جهش بلند به سوی آینده و ثبات نگرش خارجی ستیزی و بیان احوالی در اثبات آن را باز به گذشته باز می گردانیم و با جستجویی در میان آدمیانی که گوشت آدمی را خوراکی مناسب می یافته اند، به لزوم آدم خواری از میان بیگانگان انسانی می رسیم و در غالب آدمیان شرق و غرب عالم کشت و کشتار بین قبایل و نژاد ها را روا می یابیم. کشت و کشتارهایی که در میان خانواده ها نیز موجه بوده است و تا سال ها پیش نیز (و همچنان نیز به ندرت) در خون خواهی ها و تقابل های خونی (قصاص نفس) به ارث مانده است. خون خواهی که کشتن و جزای یک خون را در گرفتن جان دیگری آزاد می دارد. در حالی که این نیز جان گرفتن و کشتن و قتل است.

غیرخودی ها که در نمونه مدرن خود بیگانگان فضایی هستند که موجوداتی ترسناک، خون آشام، آدم کش، آدم خور، ستیزنده هایی بی رحم و دشمن همه معرفی می شوند، در سال های پیش تر از ادوار تاریخ بشر به آدمیان نسبت داده می شد و در پناه این نگرش برای آدمیان هر عمل و خشونتی را روا می گردانیده است. و یا خودی سازی آخرالزمانی که در پی یک نابودی بزرگ و کشت و کشتاری وسیع است کم از این نگرش های وحشتناک ندارد. حال با توصیفی که آنچنان که می خواستم گویا و شفاف نبود، باز به سراغ پنداره خارجی دانی می روم. گرچه مشکلات این روزها و محدودیت دسترسی به نوشته های قبلی نقصان ها و ضعف های فراوانی را در این نوشتار موجب می شود. ولی طرح عریان و خام این موضوع می تواند در طرح سوالات (پرسشگری) و پاسخ گویی به برخی ابهامات (روشنگری) و پختگی و ثبات آفرینی برای اندیشه ها مفید فایده باشد و امید است مخاطب از اشتباهات و ضعف های فراوان چه دراندیشه و چه در بیان (نویسندگی) درگذرد.

نگارنده به صورت قطعی اندیشه های تقابل با خارجی ها و به عبارتی تئوری های معطوف به بیگانگی را ذیل و جزئی از اندیشه خودی و غیر خودی می داند. خودی با توجه به جایگاه عرفی اش که بدیهی می نماید، نمی تواند تعریفی یکتا بیابد. بنابراین انطباق و اشتراک های طولی و عرضی و سهم بری و بهره مندی و سرمایه گذاری و تعلق گیری و تعلق دانی هر یک می تواند معرف خودی و شاخصه ای از تعریف خودی دانی باشد. این نوشتار با طرح چند سوال حول غیرخودی دانی تا رسیدن به بیگانه و خارجی بسنده می نماید. شاید در نوشته های پسین در آینده به این مقولات و بسط و توضیح نوشته کنونی پرداخته شود.

اما مرجع و منشا تقابل انسان ها چیست. آیا ضد در این میان یافت می شود و تقابل با ضدها صورت می گیرد یا اینکه هر تعامل و برخوردی در محیط چه در پی جدال و حذف باشد و چه در پی حمایت و هم نشینی و دوستی، مقابله و ایستی و تغییر آفرینی است. یعنی چرایی و چگونگی هستی و آیایی بودن و هستن و شدن برای وجود و عدم در این میان به وضع آرام و با ثبات و خواست مطلوب نسبت خودی می دهد و هر بر هم زننده وضع موجود و نگهدارنده حرکت را غیر خودی می گوید. که این یک فرض و قرداد است و می تواند صورت واقعیت داشته باشد و یا نداشته باشد. اما اگر فرض خودی و غیر خودی را مسلم بدانیم و بر حسب آن به جمع آوری و داوری بپردازیم، نخستین سوال فارغ از نگرش به عالم و هستی و وجود و لزوم نهادها و برنهادها و شاید فرانهادها این خواهد بود که آیا غیر خودی ضد خودی است وگرنه سوال اساسی همان خواهد بود که آیا خودی و غیرخودی داریم؟

آیا آنچه که خودی نیست در پی برهم زدن و برخورد با خودی است. باید توجه داشت که اساساً تاثیر پذیری و ایجاد ارتباط به دو امر و در برابر هم معنا می دهد و پس از آن می توانیم پیرامون ضد بودن آن صحبت کنیم. حال اگر ارتباطِ عمل و رفتاری را با خودی بدانیم یا اثبات نماییم، آنگاه با توجه به تحکیم و نگهداری خودی است و در غیر این صورت در نگاه مطلق نگر ضدخودی است. فرض نخست در این نگرشِِ مطلق تاثیرپذیری همه بر هر و دوم متفاوت بودن و ازخود نبودن امر دوم است که بنابراین هر غیر خودی یک ضد خودی است. وگرنه می توان غیر خودی باشد و بی ربط به خودی باشد. اما فارغ از اثبات این مسئله دشوار در امر سیاست تسلط معناپذیری و تفسیر یابی غیر خودی به ضدخودی را شاهد هستیم.

خودی در دنیای امروز "نوع بشر" و حتی فراتر از آن تمام حیوانات و حتی موجودات و طبیعت است. نگرشی که در دفاع از خودی انجمن های دفاع از حیوانات و دفاع از محیط زیست را به وجود می آورد و در حوزه انسانی در منشور حقوق بشر فارغ از رنگ و مذهب و نژاد و جنسیت و طبقه، انسان را یک خود نهایی و قابل دفاع می داند. اما این نگرش در عرصه عمل تا تحقق فاصله بسیار دارد و گاه همین فاصله مانع از حقیقت دانی آن می گردد که اگر هم حقانیت و تحقق در واقع جهان نیز صورت گیرد. اندیشه ستیز با بیگانگان فضایی و جنگ آخر الزمان مانع از توقف اندیشه اساسی مورد سوال در اینجا (غیرخودی ستیزی و جدال با بیگانگان و خارجی ها) خواهد بود.

اما آنچه که از جدال ها و نزاع های دوران پیشامدرن بر می آید و با تعریفی خاص در دنیای کنونی نیز می توان آن را بیان داشت، این است که غیرخودی در میان آدمیانی که پنداره ثبات و آرامش ندارند، به ضد خودی و جنگ افروزی می انجامد و غیرخودی که همان خارجی بودن است مرزهای گوناگون را می یابد. مرزهای سیاسی، عقیدتی، اخلاقی و انسانی، نژادی و قومی و ... و نمونه های فراوانی از آن را در روابط میان کشورها در دنیای کنونی، خوارج ادیان و مذاهب مختلف، مرتدین و محکومین نظام های سیاسی مطلقه، جدال قبایل، تقابل های گروه های سیاسی و مدنی با حکومت ها و ... می بینیم.

اما مسئله ای که موجب طرح این موضوع در ذهن من شد به اتفاقات اخیر در ایران نیز باز می گشت. تفکری در این میان وجود دارد که بیگانگی را به روابط میان حکمرانان و مردم نیز اطلاق می دارد. تفکری که مردم و دولت را نسبت به هم بیگانه و غیرخودی می داند. (نمونه ای از مرز اعتقادی و سیاسی است) بیگانه دانی که گاه با انقلاب های مردمی رخ می نماید و گاه نیز با رفتارهای اعتراضی گروه های مختلف از مردم در اشکال نرم و خشن. چنانچه در دوران معاصر در ایران این تفکر در گروه هایی چون جندالله و پژاک و سازمان مجاهدین خلق به گونه ای و در احزاب و گروه ها و جریان های سیاسی و مدنی و دانشجویی و زنان و صنفی و قومی و مذهبی به اشکال مختلف و به گونه ای دیگر مشاهده می شود.

تلقی و اندیشه بیگانه خوانی مخالف (حاکمان یا ساختار حاکمیت و نظام فکری مسلط) در امروز ایران به شدت وجود داشته است. همانگونه که در تاریخ این کشور و به ویژه در تاریخ معاصر دیده می شود، جنبش مشروطه خواهی، (قانون خواهی) آزادی خواهی و دموکراسی خواهی به صورتی پیوسته و با مشابهت های فراوان در جریان بوده است. فراموش نمی کنم چندی پیش در نوشته ای؛ ادبیات و انتساب های کنونی به گروه های مسلح را مشابه انتساب ها و ادبیات به کار رفته برای گروه هایی چون مبارزان جنگل، مجاهدین مشروطه خواه، فدائیان اسلام و عموم گروه های چپ در انقلاب 57 معرفی کرده بودم. (البته به اصرار دوستان از متن نهایی آن مطالب حذف شد. چرا که در گوشه هایی گمان تطهیر برخی مبارزات مسلحانه و بیان حساسیت برانگیز همسنگی مجاهدین خلق و جندالله و پژاک با جنگلی ها و مجاهدان مشروطه و فدائیان می توانست دردسرهایی را ایجاد کند.) از همین باب داوری های تاریخ نویسان و حاکمان وقت و داوری های جانبدارانه امروز و دیروز نمی تواند ملاک تشخیص و قضاوت باشد. به ویژه که بسیاری از قضاوت ها از سوی رسانه های دستگاه حاکم صورت می گیرد. (باز اضافه کنم که امروز نیز نظر همسنگی مبارزان تاریخ ایران و چه بسا جهان و البته اعتقاد مخالفت تام با مشی مسلحانه را با خود همراه دارم. به ویژه نفی خشونت که هرگزی را در برابر سرپیچی از آن گذاشته ام.)

اما نمادهای یک مجموعه خودی اگر مورد تردید و رد از سوی مجموعه قرار گیرد، بیگانگی و غیرخودی شدن آغاز می شود. مثلا در یک خودی ملی نمادها و مولفه هایی با شناسه ملی وجود دارد؛ رسانه ملی، قهرمانان ملی، ورزشکاران ملی، نویسندگان ملی، زبان و فرهنگ ملی، پرچم ملی و ... و یا در یک نظام فکری اصول عمومی وجود دارد و مثلا در یک خودی مذهبی نیز نمادها و مولفه هایی با شناسه دینی وجود دارد؛ نماز (جمعه و جماعت)، مکان مقدس (بقعه و مسجد)، مبلغ دینی (روحانی و فقیه)، عبادت (دعا و ندبه و زیارت)، کتاب دینی (قرآن و حدیث)، الگوی دینی (امام و عالم) و ... که با مورد تردید قرار گرفتن هر یک از نمادها و مولفه ها در دراز مدت یا کوتاه مدت در مجموعه خودی جدال و گسست و جدایی رخ می دهد و یک خودی دچار چندپارگی و خارجی شدن نسبت به هم و بیگانگی و سرانجام ییگانه و خارجی ستیزی می شود که هر یک می تواند به صورتی تقابل و ستیز را به نمایش درآورد. (تشکیل فرقه ها و مذاهب دینی و جدال های گاه خونین آن ها نمونه های گویایی از خارجی و بیگانه دانی است)

در رفتارهای چندین سال گذشته نیز مشهود بوده است که گروهی سیاسی با فرض و تلقی بیگانگی حکومت با مردم در پی اخراج و حذف (براندازی) بوده است. بعضی از این گروه ها توانسته اند در حداقل هایی به توافق رسیده و سطح تقابل خویش را کم نمایند و گاه به صفر برسانند. ولی برخی گروه ها در نهایت بیگانگی و خارجی بودن ارزش ها و اعتقادات قرار دارند که نزدیک شدن آن ها و رفع جدال موجود ناممکن بوده است. حال اگر این تلقی در مردم نیز ایجاد شود، دو حالت وجود دارد؛ که یا حکومت افتراقات و فاصله ها را برطرف کرده و خود را با مردم و مجموعه ارزش های مردم همراه کند و برای خودی بودن خود را در خودی مردم قرار دهد که این امر مستلزم اصلاحات اساسی در ساختار حاکمیت و ارزش های دستگاه حاکم و حتی رهبران و کارگزاران دستگاه حاکم است که از بالا صورت می پذیرد. به عبارتی براندازی توسط حاکمان مدیریت و نام اصلاحات می یابد و یا اینکه مردم خواست خود را به حاکمان تحمیل کرده و خود ارزش های جدید را معرفی و مستقر می نمایند. بنابراین در تصور هرمی از جامعه براندازی از پائین بوده و نام انقلاب می گیرد. البته هر یک از حالت ها در وضعیت ها و با ویژگی های متفاوتی تحقق می یابند. مثلا در انقلاب ها؛ نوع مسلحانه و خشن (کلنگی) و مسالمت آمیز و نرم (مخملی) داریم و یا در براندازی های از بالا؛ مسالمت آمیز (اصلاحات) و خشن (کودتا) وجود دارد. به همین گونه ها نیز می توان اقسام و وضعیت های دیگری را معرفی کرد. (چنانچه در اتفاقات اخیر ایران نام کودتای سفید بر مهندسی آرا و تقلب در انتخابات نهاده شد) البته در براندازی ها و تغییرات این گونه نیست که یک عامل (حاکمان و از بالا و یا مردم و از پائین) حضور داشته باشد و فقط عامل موثرتر بیان می شود. وگرنه بی تردید باید هر دو عامل حاضر باشند.

اتفاق افتاده که مثلا افرادی خود را به یک گروه و مجموعه متعلق بدانند یا اینکه امری و نمادی را به خود و گروه و مجموعه خود متعلق بدانند. عباراتی چون؛ تیم ما پیروز شد، ماهواره مان را فرستادیم فضا، دانشگاه مان را خودمان اداره می کنیم، منابع نفت ما فراوان است، انرژی هسته ای حق مسلم ماست، شهر ما خانه ما، برای اهالی محله امان و اقواممان احترام قائلیم، این قانون ماست و ... که حاکی از تصمیم ها و همرایی هایی در مجموعه های خودی است، معرف این تعلق دانی ها و مرزهای خودی است.

حال اگر در یک مجموعه ای از اتفاقات شکاف و بیگانگی حاصل شود، آن گاه ممکن است که تیم ملی یا رسانه ملی دیگر پسوند ملی نداشته باشد و با عباراتی دیگر همراه شود. پیشرفت نظامی و موشکی و فضایی و هسته ای را ملی ندانیم و خواست یک گروه محدود بنامیم. مدیران، اساتید، مسئولان و حاکمان را غاصب و نالایق و خارجی و بیگانه بنامیم. سرمایه های نفتی و سایر سرمایه های کشورمان را چپاول شده ببینیم. قانون کشور و فرهنگ و رسوم موجود را تحمیلی و نامشروع و غیرخودی و بیگانی و خارجی بدانیم و در مسیر اعتراض به آن و معرفی خواست های خودی، شهر و ساختارهای موجود را با تنش همراه کنیم و مواردی از این دست. بنابراین هرگونه تعارض و تفاوت با خواست های عمومی با تشکیل دو اندیشه خودی و غیرخودی و گسست بین آن ها منجر به تلقی عمومی بیگانگی، به جدال و ضدیتی معطوف به تغییر منتهی می شود. تغییری که گوهر براندازی است.

اما باید در نظر داشت که این خودی و غیر خودی اگر مدیریت نشود، مشکلات فراوانی را ایجاد می کند. در انواع خشن بیگانه ستیزی همان گونه که پیشتر هم گفته شد کشتار و قتل عام وسیع و نابودی کامل آنگونه که در نسل کشی ها و جنایات جنگی و نابودی های دسته جمعی دیده شده است، چنان مایه تاسف و نگرانی است که بازداری از این وقایع و جلوگیری از تلقی خارجی دانی لازم می گردد. در انواع سیاسی و عقیدتی امروز نیز بیگانه ستیزی با توسل به مبارزات مسلحانه یا مشروع دانی ترور و توسل به تروریسم فجایع بسیار به بار می آورد. بنابراین آنچه که اهمیت دارد یافتن دایره خودی پیش از برطرف کردن تعارض میان خودی و غیرخودی و سپس یافتن ارزش هایی عمومی برای یک خودی بسیط و رسیدن به جایی است که خودی و غیرخودی معنای خویش را از دست دهد. آنگونه که با منشور حقوق بشر تلاش های موثری شروع شده است.

اما فارغ از منتهی شدن خودی دانی به خودی دوستی و غیرخودی شناسی به غیرخودی ستیزی و بیگانه ستیزی، مسائل فراوان دیگری هم طرح می شود. توجه به سرمایه، مالکیت، اشتراک و سهامداری و ... نیز در میان آدمیان حول خودی و غیر خودی طرح می شود که در آینده به آن خواهم پرداخت. البته گرچه آرمان گرایی بی سرانجامی است ولی مردود دانستن خط کشی ها و خودی و غیرخودی هم مد نظر خواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست: