۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

دیکتاتوری ایرانی 1؛ انحصار و اقتدار در برابر ارادت ورزی

من به صورت غیر رسمی تعهد داده ام که درباره رهبری، دیکتاتوری، ساختار حکومت، امور نظامی، دستگاه اطلاعاتی و مواردی از این دست نه بنویسم و نه اظهار نظری داشته باشم. کل حرف این بود که ساختارشکنی نکنم و از رویه قبلی که عبور از خط قرمزها و تابوشکنی و ... باشد، دست بردارم. یک روز می گفتند: "من مریض هستم چون دنبال ساختار شکنی هستم." یک روز دیگر می گفتند: "فساد عقلی و ذهنی دارم و دنبال توهین به رهبری و مقامات و مراجع و ... هستم." و باز روز دیگری تمام مشکل را قلم من می دانستند و آن را فاسد و فساد آفرین می دانستند. خلاصه آنکه تمام سخن در این بازداشت معطوف به نوشتن بود. اگرچه بحث مجموع بازداشت های 10 نفره اخیر پلی تکنیک ابتدا حول خبرنامه امیرکبیر شکل گرفت و بعد به سمت و سوی عناوین اتهامی قابل طرح در دادگاه به منظور صدور احکام سنگین رفت. ولی هر فرد فارغ از اتهامات عمومی دارای اتهامات خاص خود نیز بود. من که به صورت اتفاقی و بدون برنامه قبلی در مراسم سالگرد مهندس بازرگان بازداشت شده بودم، از همان ابتدا با این مسئله که "نمی خواستیم فعلا بگیریمت. ولی حالا که شد و گرفتیمت، فعلا باهات کار داریم"، مواجه شدم تا اتهامات یکی پس از دیگری برسد. توهین به رهبری، توهین به مقامات، فعالیت تبلیغی علیه نظام و اجتماع و تبانی همان ابتدا توسط بازپرس تفهیم شد تا بعدها در اتاق بازجویی تلاش برای براندازی و انواع ارتباطات با گروه ها و جریانات نیز اضافه شود. هزاران صفحه گزارشات و متن مقالات و سخنرانی ها و مصاحبه ها و شرح جلسات مختلف، خارج از حوصله ها برای بررسی دقیق بود. ولی از همان ابتدا بر روی نوشتن و به صورت جدی مطالب چند مقاله و دست نوشته بازجویی ها صورت گرفت و ابراز دلخوری شروع شد. سخنرانی دانشگاه تهران هم که در نوع خودش آتش افروز اتاق بازجویی بود.

نمی دانم باز هم همین که شروع کردم به نوشتن به دامنه پر شیب اغتشاشات ذهنی فرو غلتیدم تا با هشدار به خودم از آن رهایی یابم و بروم به سراغ موضوعی که در این هفته در نظر دارم. ترس از شکل گیری یک دیکتاتوری جدید ذیل اعتقاد به مهدویت و راهبرد نائب امامی و سوار کردن آن بر ولایت فقیه و پیشی گرفتن بر آن.

انتخابات 22 خرداد و هشدارهایی که پیش از آن وجود داشت باعث توجه بیش از پیش به موضوع دیکتاتوری و اهمیت آن شده است. تاریخ معاصر ما با واژه دیکتاتوری بسیار آشنا است. چه آنکه تاریخ سراسر ظلم و استبداد و استعباد بشری در دوران جدید واژه دیکتاتوری را برای خود انتخاب کرده است و می بیند. شعار "مرگ بر دیکتاتور" در حالی در این روزها بسیار شنیده می شود که چندی پیش بر گویندگان آن خرده بسیار گرفته می شد. اما بیان چند نکته در باب "مرگ بر دیکتاتور" و اساسا دیکتاتوری لازم است.

افزایش استفاده از عبارت مرگ بر دیکتاتور هم نشان از افزایش شجاعت در باب بیان شعار معاندانه (نهایت اعتراض و فراتر از خواست اصلاح) با لفظ مرگ است که علنی شدن آن در بر دارنده پیام های فراوانی خواهد بود. عام پذیری و عمومی شدن مفهوم دیکتاتوری همزمان با هم صورت پذیرفته است. یعنی ورود مفهوم دیکتاتوری به عرصه عمومی در ساده سازی آن و عام پذیری گام برداشته است و گستردگی استفاده از آن به عمومی شدن منتهی شده است. جدای از این موارد کنکاشی در معنای دیکتاتور و معنا پذیری های گوناگون آن در ادامه مورد نظر خواهد بود.

اتفاقات پس از انتخابات در ایران موجب حیات دو شعار "الله اکبر" و "مرگ بر دیکتاتور" شد. بی تردید شعار "الله اکبر" از آن جهت عنوان شده است که اعتراضی به دروغ های بی شمار و تظاهر و فریب دستگاه حاکم صورت گیرد. "الله اکبر" بیش از آنکه یک شعار معارف و شناسنامه ای و هویتی برای جریان معترض در ایران باشد، یک شعار معارض با دستگاه حاکم بود و شعار "مرگ بر دیکتاتور" هم چه در توجه به "مرگ" و چه "دیکتاتور" حداقل یک شعار معارض و در واقع یک شعار معاند بوده است که از این باب است که اعتراضات پس از انتخابات در ایران نیز به سان عموم جریانات اعتراضی در ایران صاحب رهبری منفی بوده است. آنچه که محل اتفاق نظر و توافق عمل بوده است، تلخی و نامطلوبی امری معطوف به عموم بوده است که جمهور ملت را در تعارضی آشکار با دولت به پا داشته است. بروز شجاعانه شعار براندازانه "مرگ بر دیکتاتور" در این برهه، آگاهی رسانی در عمق یافتن شکاف ملت-دولت است. که به عاملیت حاکمیت به واکنش (از سر عصبانیت) مردم منتهی شده است.

مایل هستم باز انحصاراً پرداختی به دیکتاتوری داشته باشم تا در این آشفتگی ذهن و تلاطم قلم پیوستگی متن و سادگی پذیرش مفهوم و معنا از میان نرود. وقتی پس از سخنرانی 17 آذر دانشگاه تهران "شکوه به دیکتاتور" را در ادای حق مطلب اعتراض به ساختار استبدای حاکمیت و لزوم پاسخ خواهی از شخص اول به نگارش در آوردم و یادداشتک "خروش بر دیکتاتور" را هم نوشتم، با وجود نمادین بودن هر دو مطلب، دوستان به شوخی می گفتند بعدی چه خواهد بود. ولی همان حدس از سر شوخی آن روز برخی دوستان را مردم روایت و بیان کردند؛ "مرگ بر دیکتاتور". لیک توجه من به دیکتاتوری بیش از بیان نمادین و اعتراض به آن بود و پیشتر در مقالاتی اشاراتی به دیکتاتوری داشتم و معرف "اقتدارگرایی و انحصارطلبی" را به عنوان شناسنامه دیکتاتوری ایرانی همیشه بیان می کرده ام. ظهور دیکتاتوری نو در سال 85 یک ذهنیت دور و از سر ترس بود که امروز می توانم به عنوان یک هشدار جدی به بسط آن بپردازم.

در ادامه فقط شرح دیکتاتوری به فریاد پرسشگری و "ندا"ی روشنگری بیان خواهد شد. در این متن فارغ از تعاریف فلسفی و تخصصی در تفارق دیکتاتوری با واژگان همنشینی چون توتالیتر و یا مصداق شناسی ها و موارد دیگر پرداخته می شود.

حال که دیکتاتوری واژه ای ساده و عمومی شده است، شاید بد نباشد در یک باز تعریف از این واژه بپردازیم. بنابراین در بیانی ساده و کوتاه دیکتاتوری؛ اقتدارگرایی توام با انحصارطلبی است. یک حاکمیت اقتدارگرا و انحصارطلب دولتی دیکتاتور است. (در این نوشتار دولت معادل حاکمیت و حکومت همان قوه مجریه است)

پس در حکومت های استبدادی از نخستین اصول، اولویت یافتن استفاده از قوه قهریه در شیوه تدبیر امور جامعه است. اما از آنجا که همیشه و به ویژه در دنیای امروز استفاده عریان از خشونت و وجوه منفی و بسیار دافع قوه قهریه در پذیرش عمومی و مشروعیت یابی روندی غیر ممکن را می یابد، جباریت و زورسالاری گاه در لباس موجه تر و به دور از اظهار و بروز دائم و علنی در القای پیوسته ترس و واهمه به تمامی ابزار ارعاب و تهدید رخ می نماید. بنابراین زورگرایی و قدرت مداری جای خود را به اقتدارگرایی می دهد تا هم جامه تنقیح در بر داشته باشد و همواری مسیر حیات و استواری پایه دوام تامین گردد و هم طعام و شراب کامیابی و بهره مندی به کام باشد و استقرار مقام سلطانی و سیطره امر حکمرانی به راه باشد.

باید توجه داشت که اقتدار گرایی حافظ و نگهدارنده حاکمیت دیکتاتور است و مقدم بر آن انحصارطلبی ایجاد کننده و مولد دیکتاتوری است. انحصارطلبی و تمامیت خواهی است که حاکمیت را به سمت دیکتاتوری می برد تا با توسل به ابزار ارعاب و خشونت پایه های دیکتاتوری را تحکیم و تثبیت بخشد. گروه دیکتاتور و در راس آن فرد دیکتاتور مصالح و منافع و قدرت را منحصر به خود می خواهند. این انحصار طلبی در ابتدا به صورت زیاده خواهی و دست بردن به حقوق دیگران و غصب و پایمال کردن حقوق دیگران است و توسل به دروغ و تقلب از جزئیات پر کاربرد در زیاده خواهی نظام های دیکتاتوری است. اما از آنجایی که زیاده خواهی را نهایتی نیست، سرانجامی جز تمامیت خواهی و خواستن تمامی امکانات و مزایا برای خویشتن نیست. بنابراین هر امتیاز منحصر به گروه حاکم و در راس آن به فرد حاکم مختص می شود و در این مسیر تعدی و تجاوز به حریم و نظرات و آرای دیگران و غصب آن موجه شده و با پایمال کردن حقوق جمهور و عموم مردم مقدمه دیکتاتوری که انحصارطلبی تام دستگاه حاکم است صورت می گیرد تا در ادامه با توسل به قوه قهریه به تدبیر و کنترل امور جامعه پرداخته و نظام دیکتاتورِ اقتدارگرای انحصارطلب شکل گیرد.

دیکتاتوری ها جدای از ویژگی های ذاتی (لازم و ضروری خود) به امور دیگر نیز توجه دارند. توجه دیکتاتوری ها براساس ضعف ها و قوت ها مورد بررسی است. از آنجایی که پیشتر هم گفته شد که دیکتاتوری ها تعارض و معاند پذیر هستند، ضعف های یک دیکتاتوری میزبان تقابل ها و وجودهای برانداز و ساقط کننده است. ابتدا باید دانست که نقد در مقام نخست تقابلی بین گوینده و مخاطب، پرسشگری و خواهان اصلاح است. رفرم خواهی و اصلاح طلبی زمانی می تواند به حیات خویش ادامه دهد که حقانیت وجود و اجازه بروز بیابد که این مسئله با تمامیت خواهی و حق کشی دستگاه دیکتاتور در تعارض است. همچنین اقتدارگرایی که ستون خیمه آن خشونت است، در برابر نقد که روحیه ای استدلال پذیر و منطق گرا و اخلاق باور می طلبد، جز فاجعه نمی تواند به بار آورد.

در ضمن باید در نظر داشت که نقد آنجا که پا را فراتر از گفتگوی گوینده و مخاطب می گذارد و نقش روشنگری در بستر جامعه و داوری جمعی و قضاوت عمومی را می یابد، بر طبل شدت و حدت تقابل (تعارض و دشمنی) می کوبد. و اساساٌ هر آنچه از اقتدار و قدرت دستگاه حاکم بکاهد و ورود به حوزه انحصاری تصمیم گیری و تمامیت خواهی مطالبات گروه دیکتاتور را مجاز بشمارد، از خطرات و ضعف های دیکتاتوری به شمار می رود. آنچه که مانع یا مشکل کننده جابجایی قدرت شود و یا از حفظ و انحصار ادعاهای نظام مورد نظر تخطی کند، دیکتاتوری ستیز است. شاید نمونه ای از این خطرات (برای فهم صحیح تر مطلب) دموکراسی باشد. دموکراسی هم تسهیل کننده جابجایی قدرت است و هم با اعطای حق تصمیم گیری و نظارت به عموم و به ویژه توجه به حقوق اقلیت ها (ی سیاسی) اجازه بیان خواست ها و مطالبات و در نظر گیری آن ها؛ معاندی تام برای یک نظام دیکتاتوری است. البته انتقاد و هر آنچه ماهیتاً اشتراکی با نقد دارد و یا اساساً سهمی از مفهوم آزادی در بر دارد؛ در تعارض آشکار با دیکتاتوری است.

ولی دیکتاتوری ها بسترها و دستاویزهایی نیز به عنوان قوت های محیط رشد دارند که آن را با استفاده متناسب با روح خود، آماده بروز می سازند و از آن بهره می برند. استفاده از روحیه ملی گرایی و یا استفاده از اعتقادات عمومی مردم، ایجاد هیجانات مقطعی در عرصه ملی و بهره برداری از آن و مسائلی از این دست مورد استفاده دیکتاتورها بوده است. مصادیق شماری ها و بیان بر فجایع آن ها به ویژه انواع دینی و ایدئولوژیک؛ تکراری و قریب به غرض و موجب غفلت است که باعث می شود فقط در جای لازم بیان شود. اما باید در نظر داشت در دوران معاصر و شکل گیری کشور-ملت ها دیکتاتوری هایی با ماهیت های گوناگون شکل گرفته است.

در دیکتاتوری ها مسئله فقط مربوط به سلطان و حکمرانی جبارانه او نیست بلکه یک دیکتاتور در پی اثبات و تثبیت اعتقادات و خواست هایی به مردم است. بنابراین دیکتاتور خواهان حکومت بر افکار و اعتقادات عموم نیز هست. پس چنین نظامی بر یک ساختار سلطانی استوار نیست و در واقع ساختاری ایزد-شاهی دارد و در آن سلطان و پیامبر هر دو و در کنار هم به مشروعیت بخشی به حاکمیت می پردازد. – در این نوشتار به پیامبر نگاهی دینی وجود ندارد و پیامبر سرآمد و راهنمای اعتقادی یک قوم است که این پیامبر می تواند برجسته ترین چهره دینی، یک اندیشمند و فیلسوف، عارفی شناخته شده، سیاستمداری نظریه پرداز، یک پیامبر یا چهره تاریخی و ... باشد. – مشروعیت سازی در نظام های دیکتاتوری و به ویژه در دنیای امروز ماهیتی متفاوت از گذشته یافته است. اگرچه در طول تاریخ بسیار بوده است که نظام هایی با تکیه به قدرت و این اعتقاد که "خود قدرت مشروعیت می آورد" سال ها حکمرانی کرده اند. ولی فراز و نشیب های عرصه قدرت و لغزش های حاکمان و مرگ آن ها، تکیه منحصر به قدرت و جبر را متزلزل و فنا پذیر می داند. بنابراین ایجاد ارزش هایی رسمی و گرد آوردن عموم به دور آن اهمیت یافته است. یعنی سپردن مردم به دست پیامبران و کنترل از راه تسلط بر عقاید و آرای ایشان.

بنابراین پیامبران ارزش هایی می آفرینند و سلطانی مهر تائید بر آن می نشاند و همدوش با هم و در نظام آفریده خویش همزاد هم به رشد و پایداری می رسند. پیامبر پس از تشکیل در پی استقرار نظام شاهی و تثبیت عقاید ادعایی خویش می باشد. اساس وجودی این نظام بر پذیرش سلطان (تدبیر و قدرت او) و پیامبر (آرا و عقاید او) استوار می گردد و تخطی از آن موجب تعارض و دشمنی با وجود و بقای آن خواهد بود که با انحصارطلبی دیکتاتوری به جنگ برخاسته و به اقتدارگرایی دستگاه حاکم سرکوب می شود. اما از آنجا که تقابل صریح و جنگ پیوسته مشروعیت زدا است، می بایست راهکاری یافته شود که از تقابل پرهیز شود. پس اهمیت تسلط بر افکار و اعتقادات مردم برجسته تر می گردد و پیامبر است که برتر از شاه قرار می گیرد. این اظهار و ادعا به خوبی در دیکتاتوری های معاصر دیده می شود. مردمی بودن و تکیه به توده ها مقدمه ظهور و بروز دیکتاتوری ها بوده است. برآمدن دیکتاتوری ها از انقلابات و غلیان های مردمی تاریخ ملل گواهی بر این ادعاست. اما چیست آنچه که اتصال بین دیکتاتور و مردم را برقرار می سازد. نظام سلطه و حکمرانی نیازی مبرم به اطاعت و پیروی جمعی دارد و اطاعت اگر از خشونت بخواهد فاصله بگیرد نیازمند ارادت خواهد بود. یعنی طاعت بر جای اطاعت می نشیند. یک دیکتاتوری تا زمانی که به استیصال و یا نیاز مبرم به خشونت نرسد، به ابزار خشونت متوسل نمی شود. پس نیک می داند باید پیش از آن با تکیه به ارزش آفرینی های معطوف به طاعت و اطاعت (ایزد و شاه)، ارادتی را از سوی مردم ایجاد کند و با گسترش و دامنه دادن به آن ارادت ورزی پایه های حاکمیت را محکم کند. تاریخ گواه است که دل در گرو داشتن و از جان گذاشتن (ایمان و باور داشتن) قوی تر و پر مایه تر از منافع حافظ و پشتیبان افراد و افکار بوده است. حال در گذر زمان نیز بوده است که ایمان آدمی از دلیل و حجت او پیشی گرفته است و تعصب که محصول این پیشی گرفتن و باور خالی از تعقل است، سرباز و انصار دستگاه حاکم شده است. سر سپردن و دل در گرو اعتقادات دستگاه حاکم گردیده است. حال گذری به سرزمین ایران و تعلقات و اعتقادات ایشان قصه ای خاص تر را نقل می نماید. توجه به روحیات شرقیان و سر به زیری و طاعت و اطاعت پذیری، سنت شرقی در اینجا توجه ای درخور می خواهد. سنت شرقی که همچنان نظام سیاسی قاره کهن را با سوالات و ابهامات فراوان در آینده آن روبرو کرده است. اما آن سنت شرقی که در واقع تمایل به ارادت ورزی و ستایش گری در برابر امر قدسی و اسطوره ای است، امروزه پایه دیکتاتوری پذیری ملت ها شده است.

باید توجه داشت آنچه که در دنیای غرب مولد عصر جدیدی به نام مدرنیته و پیشرفت ها و نظام های سیاسی جدید شد، دارای عواملی بود که از جمله آن ها می توان به راززدایی از جهان، قدسی زدایی از جهان و اهمیت یافتن انسان و قد برافراشتن او در برابر فراانسانی و اسطوره نام برد که هر سه این عوامل در برابر سنت شرقی برای پیشبرد خود با مشکلات فراوانی روبرو است. در این میان آنچه که مورد استفاده حکومت ها بوده است، روحیه ارادت ورزی و پذیرش بندگی بوده است. (این روحیه در طول تاریخ به اشکال مختلف و گاه جهانی تا به امروز وجود داشته است) این رابطه می تواند خود را با زمانه خویش سازگار سازد و لباس موجه بر تن کند. جالب آنکه ارادت ورزی به عنوان مادر بندگی و بردگی (سر سپردگی) در فرهنگ عامه ما لباس ارزشی دائم بر تن دارد و این جامه تنقیح با عباراتی چون خاکساری عارفانه و زاهدانه، فروتنی ادیبانه و موقرانه معرفی شده است و در لباس اخلاق عمومی و تثبیت شده بر روح آدمیان تاثیر گذاشته است و ارادت ورزی را موجب شده است که نهایت آن چیزی جز بندگی و سرسپردگی نخواهد بود. سرسپردگی و مریدی که دیکتاتوری پرور و استبداد خیز است.

فقط توجه به ارادت ورزی و خلق و تثبیت روحیه بندگی در آدمیان توسط حاکمان و پردازندگان اعتقادات است که در اینجا مورد نظر است و از آن جهت که استبعاد و بندگی در فرهنگ ایرانیان ریشه دار و امری مطلوب نیز معرفی شده است می توان آن را در کنار استبداد زورمدار قرار داد. بنابراین در دیکتاتوری ایرانی ارادت ورزی تبلیغ و ستایش می گردد و استعباد و استبداد همراه و همکار در ساختار حاکمیت بروز می نماید. اگرچه نقش برجسته تر به روح ایزدی حاکمیت داده می شود و چه بسا تخت سلطان را به پیامبر سپرده و حاکم را یکی که اینک صاحب و وارث هر دو روح شده است گرداند.

دوست داشتم در این مطلب به سرانجام سخن برسم. ولی طولانی شدن مطلب ادامه را به نوشته ای دیگر می سپارد تا نگاهی به ساختار قدرت در ایران امروز و رقابت دو دیکتاتوری اعتقادی ولایی و نائب امامی و توصیفات بیشتر پیرامون دیکتاتوری ایرانی که مراد این نگارش است، به مقصد رسد.

هیچ نظری موجود نیست: