۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

یادداشتی دیگر

با وجودی که از همان ابتدا در نوشتن سخت گیر بودم و حتی در دوران کودکی در مورد انشاها و سایر نگارش هایم این سخت گیری را داشتم، کم کم توانستم از حساسیت هایی که مانع شروع نگارش و گاهی نیز مانع به سرانجام رساندن متن می شد، بگذرم. ترس از نوشتن نه به سان ترس از گفتن که مرحله ای پیش از آن قرار دارد. چه آنکه بسیاری در نوشتن توانا هستند ولی به خود اجازه انتشار نوشته و یا قرار دادن نوشته در اختیار دیگری را نمی دهند. اما ترس ار نوشتن به سان ترس از اندیشیدن و فکر کردن است. امتناع از نوشتن به سان امتناع از اندیشیدن است. دو همزاد که فقط ماندگاری و نقدپذیرتر بودن اولی است که تفاوت هایی را ایجاد می کند. پس به راحتی می توان ترس از نوشتن را در اینجا (حوزه سخن و گفتن) یافت. ننوشتن را در اینجا پیگیر شد. و همین طور چه ساده می توان زیاده گویی های قلم را با مزمتی مشابه با پر حرفی نقد کرد. ترس از بی اعتباری و حقارت را که در گفته های بی موقع و طولانی و گاه بی ادبانه و پا برهنه در هر بحث و پر طمطراق گویی و توسل به کلمات سخت فهم و ... را در نوشته هایی چنین نیز دید. اما بحث نه پرنویسی و بی ربط نویسی و نه ترس از فراموش شدن و اندک شدن اعتبار و کوچک شدن مقام و ... که در زیاده نویسی قلم و طولانی نویسی های انشاها و پرطمطراق و سخت نویسی های نوشته ها به عنوان بخشی از آفات نویسندگی و نه در سکوت های قلم و نمایان نشدن بعض مطالبی که هزاران سخن در سایه و جریان غیر آزاد و مصلحتی و تدبیری خاص است که فقط ترس از نوشتن به سان ترس از اندیشیدن است.

در این چند هفته پس از آزادی از زندان اگر علاقه شدید به نوشتن و تنهایی و عزلت نشینی نبود شاید نمی نوشتم. ولی به هر حال نوشتن را ادامه دادم و پس از چندین نوشته احساس کردم کمی نسبت به گذشته و سخت گیری های که داشتم کوتاه آمده ام. مطالبم حتی رضایت خودم را هم جلب نمی کند. چه آنکه همیشه معتقد بودم کافی است هر نوشته در نهایت (عالم تعقل و تخیل فرد و نقد و بحث جمع) رضایت نویسنده را برانگیزد و جلب نماید. چرا که سخت گیرترین و مشرفترین ناقدین و مفسرین نسبت به متن خود نویسنده است.

پس از بازداشت اخیر توسط وزارت اطلاعات حین بازداشت و در تفتیش های بعدی از منزل کلیه وسایل شخصی ام را بردند. غافلگیرانه بودن بازداشت و عدم رعایت احتیاط های لازم موجب شد تا علاوه بر لب تاپ و دفترهای یادداشت و دست نوشته ها و پیش نویس های دیگرم؛ هیچ از آرشیوهای کاغذی و الکترونیکی دیگر در اختیار من نباشد. با توجه به بازداشت قبلی که مقداری از نوشته ها و کتاب هایم را از دست داده بودم، بر تعداد کتاب های از دست داده ام بسیار افزوده شد. جدای از دردسر آفرینی هر یک از آن ها در اتاق بازجویی که هر حرف به غرض در دست بازجو جز فاجعه آفرینی و دردسر سازی به کار دیگری نمی آید، پس از آزادیم ناراحتی و مشکلات فراوانی را ایجاد کرد. از یک سو زندان و به ویژه انفرادی حافظه آدمی را به شدت ضعیف می کند و از سوی دیگر هجوم مباحث مختلف گاه نوشته ای را در بایگانی نگاه می دارد و گاه مطالعاتی زمان انتشار نتایج آن فراهم نمی شود و به سرانجام رسیدن آن به آینده موکول می شود. در ضمن باید در نظر داشت که همیشه یک نوشته و طرح یک موضوع احتیاج به یادداشت هایی قبلی دارد تا هم در شناخت موضوع و منابع یاری رسان باشد و هم در تحلیل و تفسیر و به سرانجام رساندن و هم در انتقال مناسب و مخاطب آشنا و فهم پذیر.

در زمینه های مختلف یادداشت هایی وجود داشت. عبارات و جملاتی که گزینشی از شنیده ها و مطالب خوانده شده بود. خلاصه مباحث فلسفی و خلاصه چندین کتاب و پیش نویس چند طرح و مقاله از جمله در باب نویسندگی و سکوت، دیکتاتوری و دموکراسی، سکولاریسم و ... . مقالاتی برای انتشار و حتی برای ترجمه آماده کرده بودم که همگی از دستم رفته است. بسیاری از آن ها بر روی لب تاپ بود و مقداری از آن ها هم در مجموعه دست نوشته هایم بود. خلاصه آنکه از دست رفتن آن موجب فقر شدیدی در سرمایه های نویسندگی من شده است. فکر نمی کردم یک بازداشت ساده اینچنین پر اثر باشد و یک هجوم به یغما رفتن سواد! آدمی باشد. آدمی ای که سواد و دانسته هایش را بسته بندی در خانه نگه می دارد. حالا همین که موضوعی به ذهنم خطور می کند کتابخانه شخصی و گنجینه نکات را ندارم تا به آن مراجعه کنم. ثمره سال ها مطالعه را از دست داده ام و نه از بابت مطلوب بودن و خوب بودن و نهایی بودن آن ها از باب مولد بودن آن ها بسیار ناراحتم. بسیار فقیر شده ام و این فقر باعث شده است که از نوشتن بترسم. ترس از نوشتن گاهی مانع از نوشتن می شود. نبود اطلاعات کافی و اینکه نتوانم حرف جدیدی را با در نظر گرفتن تمام ابعاد یک سخن بر کاغذ بیاورم، احساسی را ایجاد می کند که نهایتا به خوداری من از نوشتن منتهی می شود.

این تجربه شخصی موجب شد گذشته ای پیشتر را به یاد بیاورم که به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد در باب سکوت بنویسم و از همان زمان به مدت 3 سال است پیرامون نویسندگی مشغول فعالیت و نت برداری هستم. اگرچه آن مقاله (که امروز دیگر در دست من نیست) بعدها اصلا برایم جالب نبود و رضایت من را بر نمی انگیخت. ولی از نکات آن به دو موضوع دیگر هم رسیدم تا در نهایت موضوعات گسترده ای پیش رو داشته باشم که یکی دروغ در نویسندگی (هم دروغ به نویسنده و هم به خواننده که دروغ به مولف همان فریب با کلمات فلسفی و پرطمطراق و پناه بردن به ایسم ها و طولانی نویسی ها و فخرفروشی در عبارت و ... که نویسنده را از پا در خواهد آورد) و دیگری سکوت در نویسندگی و سوم ترس در نویسندگی. (البته در این نوشتار نوشته به گفته نیز تعمیم می یابد)

اما در مورد ترس در نویسندگی مهمترین عامل ها را فقرها می دانستم. یکی فقر آگاهی، دریافت ها و آشنایی با ساخت ها و قالب های اندیشه ها و دیگری فقر دانایی و تعقل و خلاقیت و ایده پردازی و سوم فقر شجاعت و اعتماد به خویش. اگرچه سایر فقرها و کمبودها و ضعف ها را نیز مد نظر داشتم و از فقدان ها و نبودهایی چون امنیت و دیگر مغفول نبودم. لیک با از دست دادن وسایل شخصی ام در هجوم و غارت وزارت اطلاعات، (که اگر چنین نگویم آرام نخواهم شد) امروز به این نکته متوجه شدم. خلاصه در این هفته در این فکر بودم که مطالبم را کمی کوتاه تر کنم و شاید بر تعداد آن ها بیافزایم تا از مطالب طولانی و مقدمه هایی مجزا و باز هم طولانی که خارج از حوصله است نجات یابم. البته این صغری و کبری از دست دادن نوشته ها و یادداشت هایم برای توجیه ضعف نوشته های پیش رو و پسین فقط برای تسلی بخشی به خودم و کم نشدن روحیه و شجاعت در نویسندگی است که مبادا ترس، نوشتن را از من سلب کند. البته امیدوارم این شجاعت چنان بی مغز و افراطی نباشد که پر صدایی توخالی شود که جز آزار رسانی به کار دیگر نیاید و رنجش و دوری به بار آورد.

به هر حال از باب احتیاجی که می بینم این روزها همچنان می نویسم. خلاصه اینکه ضعف این نوشته ها را به اندک اثرات مثبتی که می تواند ایجاد کند ببخشایید. در این روزها موضوع دیکتاتوری ایرانی را که از هفته پیش آغاز کرده ام پی خواهم گرفت و در ادامه هایی مجزا می آورم. این موضوع نویسندگی را به نقد و نوشتن خواهم نشست و در جایی دیگر نیز برای "ترس" پرونده ای باز کرده ام که اگر مانع و مزاحمی نباشد و مانند سایر مقالاتی چون دیکتاتوری و دموکراسی و سکولاریسم و ... که به نتیجه نرسیدن؛ خواهم نوشت. یکی از دوستان هم درباره پراتیک طرح موضوع کرده اند که با توجه به ضرورت عملگرایی در این ایام تلخ ایران شاید اولویت را به جانب آن برانم. البته دیکتاتوری ایرانی با نگاهی ساده و عریان به دو نظام سیاسی-دینی ولایت فقیه و نائب امامی (مهدویت) پی خواهم گرفت.

هیچ نظری موجود نیست: