۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

شب سخت زمستانی

فصلی نیست، روزی نیست، تاریک است

سرما نیز در اینجا سخت هراسان است

هوای سرد، زمستان است

زمستانش ولیکن سرد و تاریک است

سلامت را نمی خواهند

عدالت را، صداقت را، شجاعت را نمی خواهند

پاسخ را جز با خشونت نمی گویند

دهان ها را می بویند

خشونت را نهایت نیست

"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است"

گر کسی سر برآرد می کوبندش

که استبداد و بیداد است

"کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است"

که دوران ستم را شب می گویند

که شب تاریک و هولناک است

به تاریکی شب اندیشی و اوهام است

شب را راهی نیست

به تاریکی همه چاه است

دید هیچ نتواند که ظلمت را هراس دیدنی باشد

شب را دید، نتواند که دیدن را نور می خواهد

نوری نیست

شب اندیشان هراس از نور می دارند

هم پیمان با سرکوب، در زندان سرود مرگ می خوانند

ستایش می کنند شب را، بر خصم می رانند

شکنجه می کنند خلق را، این قوم استبداد

شب از ایشان ترسان است، هراسان است

که شب اینک بس تاریک و هولناک است

"وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون"

وگر یاری کند فریاد حرفی را، ترسان است

که پاسخ بر سخن بیداد و زندان است

که رفتن و ماندن به تاریکی چه هولناک است

"هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی"

قصه ی تاریکی و سرمای ما درد است

خواب از چشم ها برده است این، یادگار سنت تاریکی و ظلمت

به پایان خواهد آمد یا خونین کند سینه

این خواب خشونت زا، شبِ ظلمتِ استبداد

همه ناله، همه مرگ و فردایش کمی فریاد

که پایانش اندکی نور می خواهد، داد می باید

که باید زنده ماند این آرمان دیرینه؛

آزادی

که نور است، سراسر وعده بامداد می باید

"چه می گویی که بی گه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت می دهد در آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است"

سرها به بیداد بر بیدادگاه اینان رفته است خاموش

دست ها بسته در زنجیر

حرفی نیست؛

سکوت مرگبار ظلمت و بیداد اینک می گیرد جان

بریده تیغ گلویی را، شکسته این قلم ها را به استبداد

درختی نیست، چماق و ترکه ای مانده

خاکی نیست، همه بر باد رفته و برده

زمین خونین، آی فرزند جگر گوشه

نوری نیست، شب بر روز سلطان است

دادی نیست، داغِ سرب بیداد است

زنده می ماند، گر آزادی به زندان است

اشک مادر، ناله و شیون، خاک بر فرزند می بیند

دروغ آیه می خواند، در جمع اشک بر طعمه می ریزد

شب اینک نور را می راند

تاریک است، هر شب زمستان است

عبای کهنه ی شب را بر تمام شهر گسترده است

دزدان روپوش مردگان را برای تاج سر خواهند؟

که حکایت سردی و لرزانی این زمستان نیست

حکایت ظلمتِ خاموشِ شبِ سختِ زمستانی است

"هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست ها پنهان

نفس ابر، دل ها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده، مهر و ماه

زمستان است"

۱ نظر:

Unknown گفت...

key beshe baharo benevisi majid jan.... merc vaghean