۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

ظهور دیکتاتوری نو

اعتراضات و اعتصابات دانشجويي در سراسر ايران و به ويژه در برخي از دانشگاه هاي ايران مدت هاست كه مسئله اي عادي مي نمايد و تا جايي اين مسائل عادي و عمومي شده بود كه هميشه گروه پر شماري از فعالين دانشجويي را نسبت به بازي بودن و دخالت حاكميت ها در بروز و ظهور اعتراضات وارد مي دانست. تاثيرات انديشه هاي جوامع آزاد و دموكرات بر انديشمندان داخلي و سياسيون نزديك به حكومت باعث شده بود تا يكي از موثرترين و شايد تنها راه كنترل جامعه رادر ابراز نظرات و اعتراضات از سوي منتقدين و مخالفين در چارچوب قانون بپذيرند. در ضمن هيچ گاه پتانسيل هاي نقادانه و گاه انقلابي ذخيره نمي شد.

انديشه اي چون " آن چيزي حقيقت دارد كه بيشتر مورد انتقاد و تشكيك واقع شود و چيزي كه وجود دارد مورد ملاحظه و انتقاد است و در صورت عدم آن از انتقاد بري است" باعث مي شد كه صاحبان قدرت اصالت و حقانيت قدرت و حكومت خود را در بروز اعتراضات و انتقادات گروه هاي مختلف بدانند و در عين حال افراد كم اطلاع سياسي كه در چنين جوامعي گاه بيش از 90 درصد را شامل مي شود را از ترس و واهمه نسبت به نوعي منفعت طلبي گاه تماميت خواهانه نگران نسازد. همچنين در صورت وجود هر گونه خطر از سوي گروه هاي داخلي و خارجي در پي براندازي آن قدرت با دست آويختن به اين امر كه در هيچ جامعه دموكرات و مردم سالاري، انقلابي شكل نگرفته است، هر گونه احتمال براندازي و انقلابي را به طور حتم از ميان بردارد و پايه هاي قدرت را مستحكم و موقعيت حاكميت را پايدارتر سازد. (در جوامع دموكرات اصل جابجايي قدرت به خواست مردم در برابر حفظ و انحصار قدرت قرار مي گيرد)

اما اتفاقات اخير و نزديك شدن انديشه هاي استبدادي و استعبادي به قدرت باعث شد تا تجمع شاگردان و ارادتمندان استادي كه نه تنها طالقاني و شريعتي كه مطهري را هم غرب گرا مي دانست، ناگهان در پي تقديس هايدگر و تفكرات ديكتاتوري سازش، اصالت و حقانيت قدرت را در برتري عقايد و نظراتي داند كه منجر به يك اطاعت صرف از پيشوا و رهبر مي گردد و اجازه دخل و تصرف در تمام امور در سرتاسر جهان را به رسميت مي شمارد.

از آن جهت كه قدرت چيز مطلوبي است و حوزه سياست حوزه اي متعفن و منفور معرفي مي گردد. انحصار طلبي در عرصه ي قدرت رخ مي نمايد و با توجه ارزش هاي جديد كه تكاليف، جلوه بيشتري پيدا مي كند اعتراض و انتقاد بسيار قبيح و ناروا انگاشته مي گردد و اجازه هر گونه برخورد با مخالفين و منتقدين، حقي منطبق بر عقايد و ارزش هاي جديد مي شود كه تمام حوزه هاي حقوقي و ارزشي گذشته را نيز درمي نوردد.

بر هر حال چنين وقايع واستدلال هايي باعث گرديده تا امروز دهه 80 كشورمان را بسيار نزديك و منطبق بر دهه 30 آلمان نازي بدانيم كه ترس از بروز و ظهور يك ديكتاتوري مقدس در آن وجود دارد. با توجه به اینکه بقاي هر مسئله در عدم ثبات آن است (چون ثبات، فساد و نابودي است) بنابراين در مورد هر مسئله مي توان دو فرض قائل شد؛ يكي اين كه پس از مدتي ماهيت خود را برهمگان مي گشايد و ديگري اين كه روز به روز بر پيچيدگي آن افزوده مي گردد.

آنچه كه در ايران و در پي ظهور تفكرات استبدادي و استعبادي نو رخ داد در فرايند دوم قرار گرفت و روز به روز با توجه به نزديكي به قدرت و صاحبان آن توانست علاوه بر افزايش استحكام و موقعيت خود در حاكميت به ايجاد فرصت براي تغذيه آن به جامعه و مردم استفاده نمايد.

اگرچه خروجي اين تفكرات براي عامه مردم بسيار ساده سازي و حتي دست كاري شده بود ولي تشخيص آن ها كار سختي نبود. طرح و رشد اين ايدئولوژي در رسانه هاي جمعي و مدارس و دانشگاه ها در حمايت عده اي از قدرتمندان و عده اي از ناآگاهان و كم آگاهان در طي چندين سال به جايي ختم شد كه اين تفكرات پايگاه هاي متعدد و گاه متفاوت را در ايران منجر گرديد.

استواري اين مكتب و ايدئولوژي بر تفكراتي چون،‌ ارادت ورزي و تقدس گرايي به جاي نقد و اعتراض و اقامه جهان بر انقلابات (يعني دنيايي كه در آن انقلاب شكل نگيرد مطلوب نيست) و بنيادگرايي منطبق بر جامعه علاوه بر دخل و تصرفات داخلي، مداخلات و تاثيرات جهاني را نيز در بر مي گرفت. (بنيادگرايي: تمام حقيقت را در انحصار خود دانستن و پنداشتن ديگران به عنوان گمراهان)

اگرچه اين تفكرات در ابتدا در فاصله دور از حوزه ها و مجامع روحانيون شكل گرفت ولي با توجه به شرايط خاص جامعه آن روزهاي ايران سريعا مخاطباني از روحانيون نيز براي خود يافت تا علاوه بر دانشگاه با حمايت برخي از حوزويان با سرعت بيشتري بتواند در كوچه و بازار تا دانشگاه ها رشد يابد.

البته بنيادگرايي مقدس آن ها و بينش خاصشان به مسائلي از جمله اين كه؛ آنچه آن ها قابل ارادت مي دانند و آنچه براي آن ها مقدس است، جاي ارادت و تقدس دارد و همچنين نوع ديدگاهشان به انقلابات كه اصلاحات را مذموم مي دانند و هر گونه تغييرات تا سر حد انقلاب را نوعي عناد با نظام مقدس جهاني اعلام مي دارد، مانع از هر گونه انتقاد و يا سعي در اصلاحات مي گردد و حتي تغييرات مطلوبشان را در دانشگاه با يك انقلاب انجام مي دهند و به ويژه اين كه يك انديشه ي تاريخي در گروه هايي از آن ها ايجاد زمينه براي يك انقلاب جهاني را در آينده اي نزديك حياتي و بسيار مقدس مي شمارد.

همان طور كه در ابتدا نيز گفته شد برخي از مسائل روز به روز پيچيده تر مي گردند و بنابراين مي توان شكل متفاوت از واقعيت و ماهيت آن را بر ديگران عرضه كرد و آن را قدرتمند نشان داد و اين در كنار نزديكي به قدرت، ميدان تاخت و تاز براي آن انديشه باز مي كند. اين فرصت بيش از هر زمان ديگر در سال هاي استقرار دولت اصلاحات در ايران ايجاد شد. عدم توزيع مناسب قدرت به شكلي كه دولت بتواند از آن استفاده كند و نگرش تاريخي ايرانيان كه "خود قدرت مشروعيت مي آورد" باعث شد كه اصلاحات نتواند نقاط ضعف خود را به گونه اي پوشش دهد و همچنين مشروعيت برخورد با مخالفان را پيدا نكند. در حالي كه در سايه ي اين ضعف ها گروه هاي با تفكرات توتاليتار و نزديك به انديشه هاي فرديد و تفسير هايدگري او كه از قدرت سهم بيشتري هم داشتند با دولت به مثابه يك مخالف برخوردهايي حتي تا مرز كودتا را شكل دادند (قدرت حق آن برخوردها را به آن ها مي داد) و در همان زمان يكپارچه سازي ها را برنامه ريزي كردند.

امروزه به تاثير نگرش جهاني به حقوق و مسئله قدرت، مشروعيت هر برخوردي با مخالفين و منتقدين به صاحبان قدرت اعطا نمي گردد و قدرت براي حل اين مسئله ناگزير است ترفندي در نظر گيرد كه به صورت عدم وجود مخالف و منتقد است و در صورت بروز و ظهور يك مخالفت و مخالف (انتقاد و منتقد) آن را به سوي همه مردم و منافع ملي سوق مي دهد تا مشروعيت برخورد با مخالف و منتقد كه از دو ركن مردم و عرف جهاني حاصل مي شود، حداقل در نيمي از مسير كه بايد از سوي مردم باشد موجه گردد. (بايد توجه داشت در اين ايدئولوژي برخورد با مخالف بسيار تند و خشن است) پس به هر شكل ممكن عدم هر گونه انتقاد اشاعه و به عنوان يك مسئله بسيار مهم از سوي حاكمان مطرح مي گردد.

در تجربه حركت از دموكراسي (نظام هاي دموكرات و جمهور) به ديكتاتوري، يك حزب با ايجاد يك سري ارزش ها مي تواند تمام اقشار مردم را به گرد خود جمع آورد. آشكارترين اين تجربه ظهور كاريزماتيك هيتلر و حزب نازي در آلمان دهه 30 است كه در آن حزب حاكم نازي، جامعه بورژوا را به يك اصالت و برتري نژادي و غلبه بر يهود معاند با اين نژاد و يك ملي گرايي مقدس حركت داد و به پشتوانه پيشرفت صنعتي و علمي خود و جهش در قدرت نظامي و به ويژه سلاح هاي سنگين و دوربرد و تشكيل ارتش بزرگ، روحيه طلب كاري و برتري بر تمام جهان را در قالب هاي فيلسوفانه اي چون هايدگر شرح و بسط و سرانجام به ثمر رسانيد.

اما آنچه كه در ايران توهم و يا فرض چنين مسئله اي را بيش از پيش رواج داد ظهور و بروز مسائلي است كه از آن جمله: تكيه فراوان صاحبان قدرت به قدرت نظامي و به ويژه سلاح هاي سنگين و موشك ها و تشكيل ارتش (و سپاه و بسيج) بزرگ، دستيابي علمي به فناوري هايي از جمله غني سازي هسته اي و موشك هاي دوربرد و هوشمند، نزديكي تفكرات خطرناك به قدرت كه بايد انديشه ي حاكم بر ايران را بر كل جهان سيطره داد، جامعه و دولت پوپوليست كه ظهود ديكتاتوري در آن آسان است، سعي در كاريزما سازي و تقدس زايي براي فرد مستعد ديكتاتوري، دامنه دار شدن و گسترش رازگونه برخي ارزش هاي مغفول مانده در جامعه چون مهدويت (كه مورد قبول بيشتر مردم ايران است) و همچنين اشاعه ملي گرايي در ستيز با كلمه غرب گرا و غرب زده، را مي توان نام برد.

از آن جهت كه برخي افرادي كه در پشت صحنه در اندازه ي تئورسين و ايدئولوگ مطرح هستند، در انديشه هاي آرمان گرايانه و تماميت خواهانه به سر مي برند و به محض دستيابي به قدرت استفاده از آن را براي خود مشروع مي پندارند، بايد ديد كه اين افراد تحت تاثير كدام انديشه ها و چه تفاسيري قرار دارند. شايد همه اين مسائل و برآمدن و تبعيت برخي از اين افراد (كه در پست هاي مهم از فرهنگستان علوم تا مشاوران دولتي و در ارتباط با روحانيون و خود روحانيت قرار دارند) از تفسير هايدگري احمد فرديد از جامعه است كه باعث مي گردد روز به روز بر ترس و واهمه نسبت به قرار گرفتن در يك روند ديكتاتوري سازي حكومت در ايران و آن هم به صورت مشروع متوجه جامعه روشنفكران و فعالان سياسي به عنوان مدافعان حقوق افراد در جامعه مدني، افزايش يابد.

دليل مهم تر اين ترس و واهمه ديدگاه خاص اين گروه به كلمه غرب گرا و غرب زده است كه فرديد اصولا روشنفكران را غرب زده مي دانست (و همچنين پيروان تفسير او) و در اين راستا با قرار دادن افرادي چون سيد جمال، فروغي، آل احمد؛ نيما، دكتر شريعتي، آيت ا... طالقاني و حتي استاد مطهري در زمره غرب گرايان و غرب زدگان، تكليف را با تمامي صاحب نظران مشخص كرده است. به هر حال در صورت عدم تحقق چنين ديكتاتوري و فقط اجراي قسمي از آن هم كه شامل حذف تمامي روشنفكران و فعلان سياسي باشد، نگراني و عواقب بسيار را در جامعه ايران مي توان پيش بيني كرد.

هیچ نظری موجود نیست: