۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

انقلاب فرهنگی

تازه انقلاب شده بود و در دانشگاه ها تمامی تفکرات اجازه حضور و اشاعه داشتند. روزهای بیان شورانگیز آرا و نظرات صاحبان نظر و اندیشمندان و بسط و شرح آن در دانشگاه ها بود. ولی باز در هر انقلابی آدم هایِ خرده شیشه دار و مسئله دار هستند که روزهای اول خود را بیش از دیگران می نمایانند. آیت الله خمینی تاکید کرده بود که دانشگاه ها را تعطیل نکنید و این مسئله را احمد آقا چند بار گوشزد کرده بودند. ولی گویا عده ای بیش از دیگران می فهمند، یکی علم و صنعت را تعطیل کرد (ثمره) و دیگری تربیت مدرس را. (سیدی) پروسه ای انقلابی و با تمام ویژگی های انقلاب ها آغاز شده بود. باید تئوری علمی را با ویرانی های عملی هم زمان در آن می یافت. 2 سال تعطیلی دانشگاه ها، اخراج اساتید برجسته و مهاجرت جمع کثیری از اساتید، برخوردهای سلیقه ای و استحذافی با دانشجویان و سرانجام ایجاد دانشگاه هایی منفعل که هنوز بعد از 24 سال نتوانسته اند در میان چند صد دانشگاه برتر دنیا قرار بگیرند.

سال 84 دولت جدیدی در راس امور قرار گرفت که اعضا و اقدامات آن یادآور سال های تلخ انقلاب فرهنگی بود، از جمله شخصی که سال ها قبل در تضاد با نظرات آیت الله خمینی، علم و صنعت را به تعطیلی کشانده بود در جایگاه خاصی از این دولت قرار داشت. به هر حال رئیس این دولت زمانی در مجموعه او مشغول به فعالیت بوده است.

باز هم سردادن شعارهای انقلابی!

همه چیز باید دگرگون شود، آنچه که غیرمطلوب آن هاست، در حکم کن فیکون تلقی می گردد و نابودی و حذف و آنچه که از ریشه کندن است بر جای اصلاح و تغییر عقلانی می نشیند. به هر حال عادت این قوم اینچنین است. تفکر و نظر خود، تنها تفکر درست و صحیح پنداشته می شود و دیگران نیز باید به این نظر و تفکر درآیند. بنابراین بنیادگرایی موجود، وجود نظر مخالف و رای منتقد را بر نمی تابد و شرایط انقلابی و فشارهای استبدادی بر این امر مجال رخ نمایی می یابد و به اِعمال قدرت می پردازد.

در سال 59 همچنان شور و هیجانات بر شعور و آگاهی ها برتری داشت. تفکری که تنها حق، ما هستیم و حق با ماست، بر تازه به دوران رسیده های انقلابی نو، حاکم بود. بنابراین برای حفظ این مطلوب در شرایطی که استقرار انقلاب در حال شکل گیری بود و انقلاب ایدئولوژیک، ایدئولوژیست های خود را نیافته بود و اندک صاحبان فکر آن نیز ترور شده بودند، با حذف و ریشه کنی تمامی نظرات و افکار متعارض و متضاد با جریان بنیادگرا محقق می گردید و اجازه دوام می یافت. روزهای ترکتازی خرده شیشه دارها و تمامیت خواه ها به ظاهر زود به سرانجام رسید. ولی آن ها آثار مخرب و ویرانگر خود را تا سال های سال بر دانشگاه ها گذاشته بودند. دوران انفعال علمی در سال های دراز مدت جنگ نیز بر این مسئله دامن می زد.

از میان آن جمع ارادت خاصی نسبت به تئورسین های فاشیست (همچون مارتین هایدگر) سر بر آورد و شاگردان فردید که دانشگاهی هم بودند در طول زمانی تقریبا طولانی با نشاندن ذم و قبح بر نظرات آزادی محور و حق گرایانه اندیشمندان منتقد جامعه و تقدیس تکلیف گرا بودن نظرات دیکتاتوری مآب، به دور از هیاهو رشد یافتند. مؤانست با حوزه ها و چهره هایی از حوزه، قدرت و توان سر بر آوردن این قوم را ایجاد نمود و البته این بار ایدئولوژیک تر و بنیادگرا تر.

ولی سیاست همچنان سیاست حذف و ریشه کنی بود. استاد و دانشجو و نشریه و ... باید یک صدا در پی منافع حاکمان و تقویت آرا و نظرات آن ها عمل کنند وگرنه به بدترین شکل ممکن با آن ها برخورد می شد. ولی فضا دیگر فضای سال های انقلاب نبود، تعطیلی دانشگاه بسیار دور از دور از عقلانیت بود پس به هزار بهانه حذف ها از گوشه و کنار آغاز شد. ابتدا اساتیدی که شرایط بازنشستگی داشتند و بعد نوبت به دیگران رسید همان گونه که در مورد دانشجویان نیز ابتدا مسئولیت اخراج و عدم ثبت نام پذیرفته نمی شد ولی بعدتر نداشتن صلاحیت عمومی (عدم احراز عدم عناد!) به راحتی طرح می گردید و فردا شاید بدتر از این باشد. به هر حال ایشان آمده اند کار را یکسره کنند. مهاجرت علمی 150 هزار نفر در سال خروج تمامی نخبگان دانشگاهی از کشور. آن ها آمده اند کار را یکسره کنند. دیگر دانشگاه حال و هوای سابق را ندارد. پرا کتمان کنیم. انقلابی دارد صورت می گیرد. تراژیک – کمدی

در بلاهت عمل خنده سر داده ایم ولی نهایت ...

باید کاری کرد؟

هیچ نظری موجود نیست: